T
پسندها
10,702

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • مرسي:redface:
    اواتار قبليت اون اقاهه كه رو موتور بود
    ؛-)
    ببخشيد يوسف بابت اون قضيه:-(
    انجمن دانشجویان ایرانی ینی تو عضویunicloob?:surprised:
    خاطی ترین کاربراونجا منم باافتخار:D
    صبرکن به صدیق بگم....میاد کلتو میکنه(انگار بچه فضولی میکنه به باباش):)
    سوالام مگه چشه نفرین میکنی بده اطلاعات عمومیت زیادمیشه؟:D
    میگم داداشی این هه سوال پرسیدن از تسبیحت غافل نشی یهو بهش کم محلی کنی ناراحت شه خخخ
    اون سه تای اول نه ولی اره پایینیا بعدا اضافه شدن:w07:
    بالاییارو ج ندی خودم به صدیق میگم:cool:
    ازته دل گفدی بازم بیا؟:D
    بیخیال شو رفیق ...دی
    من کجا و اینجور جاها کجا..دی
    من خوب سوال میپرسم ,خوب نمیتونم جواب بدم..پس بیخیال....
    تو بششین و بعدشم بهار و بعدشم نرگس
    مرد جوان وارد طلافروشي شد و حلقه‌اي را انتخاب کرد. طلافروش پرسيد: «آيا مي‌خواهيد داخل حلقه نوشته‌اي حک شود؟»
    مرد جوان گفت: «بله، لطفاً حک شود: تقديم به عزيزترينم، مریم.»
    طلافروش پرسيد: « خواهر شماست؟»
    مرد گفت: «قرار است با هم نامزدشويم.»
    طلافروش گفت: «من اگر جاي شما بودم اين را داخل حلقه نمي‌نوشتم. اگر نظر شما يا او عوض شود ديگر نمي‌توانيد از اين حلقه استفاده کنيد.»
    مرد گفت: «پيشنهاد شما چيست؟»
    طلافروش گفت: «اين را تقديم مي‌کنم: به اولين و آخرين عشقم. با اين کار شما مي‌توانيد از اين حلقه بارها استفاده کنيد. من خودم هم همين کار راكردم.
    كليد اسرار:
    طلا فروش پدرسوخته بیشعور
    آخه رهای من بغیر 1 ، ی دورت بگردمم داره خاله :biggrin:
    آره دیگه خوش بحالت :redface:
    گفتم شاید از فک فامیل باشه من نشناسمش
    نکه من تازه از خاریش برگشتم بیشتر فامیلارو نمیشناسم خاله :love:
    خو منم جدی نگفتم:)
    هوینجوری بیتره
    تاعارف نداریم که وولا
    .
    .
    .
    .
    ازمن نمیشه سردراورد
    سیما است دیگر...:)
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا