حالا این وجود تو نگاه دکارت میشه همون اندیشه یا فکر.تو کانت میشه سوژه یا ذهن و وجدان.تو نیچه میشه اراده و ...
از یه طرف دیگه تو شناخت عالم یه کیهان شناسی دارن.یه حیات شناسی دارن.شاخص موزد زنده میشه انسان پس یه انسان شناسی دارن...بعد هر چیز دیگه ای که میمونه و ما به ازای اون چیز عینی رو ندارن میریزن تو زبان شناسی.
یکی از اون چیزا که ما به ازای بیرونی (بقول اونا) نداره خداست.خدا رو میگیرن یه مفهوم زبانی.تا هوسرل خدا رو یه لفظ میدونستن ولی سعی داشتن نومنش رو بدونن چیه.به همین دلیل سعی کردن متافیزیک رو نجات بدن.یعنی برگردن عقب ببینن این کلمه خدا از کجا اومده.....همین باعث شدن بیفتن تو دام فیلسوفای پست مدرن مثل نیچه و ویتکناشتین و دریدا و هایدیگر.
از یه طرف دیگه تو شناخت عالم یه کیهان شناسی دارن.یه حیات شناسی دارن.شاخص موزد زنده میشه انسان پس یه انسان شناسی دارن...بعد هر چیز دیگه ای که میمونه و ما به ازای اون چیز عینی رو ندارن میریزن تو زبان شناسی.
یکی از اون چیزا که ما به ازای بیرونی (بقول اونا) نداره خداست.خدا رو میگیرن یه مفهوم زبانی.تا هوسرل خدا رو یه لفظ میدونستن ولی سعی داشتن نومنش رو بدونن چیه.به همین دلیل سعی کردن متافیزیک رو نجات بدن.یعنی برگردن عقب ببینن این کلمه خدا از کجا اومده.....همین باعث شدن بیفتن تو دام فیلسوفای پست مدرن مثل نیچه و ویتکناشتین و دریدا و هایدیگر.