SaNaZ Sa
پسندها
853

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • چادر چیه بچه هاااا..من این عکسمو خعلی دوس دارررررررررم...مث زامبی افتادددم..خخخخخخ
    حیف اینجا بدنشون میدهههه
    :biggrin::biggrin::w15::w15:
    دیووونه هاااااا....
    منصوووور خیلی خُلییییییییییی به خداااااااااااا...
    زاها ناراحت چرا حالاااا...نتم قط شد..
    داغونهه رسما.... :confused:
    بلی بلی دیر جواب میدی :D
    عععععععععع اومدش -سلام خانوم خانوما -کجا بومدی نگرانت شدیم
    صابخونع رفت عیب ندارع ما از خودمون پذیرایی میکنیم خخخ .. صفحه خودت و برا همین موقع هاا گذاشتنا خخخ ..بیاد خوشحال میشع این همه پیام دارع بعدش میبینه ما داششتیم با هم تو صفحش حرف میزدیم عصبانی میشع خخخ
    من دیر جواب میدم ؟:redface:
    دم اون 2-3 نفر گرم ههههه
    ناراحتم شد که شد والا یهو میزاره میره تازه دلم براش سوخت وگرنه اینجا رو میکردم پاتوق به چند نفر دیگه میگفتم بیان اینجا بحرفین -تا وقتی بیاد 100 پیام براش اومده باشه

    رفتش ددر- خود تو هم که دیر به دیر پیام میده سارا
    خخخ خدا کنع ناراحت نشه فقط :redface:
    میخوام عوضش کنم اسمم خودمو بزارم ..واقعااا از اون موقغعی ک اومدم فقط 2 3 نفر درست خوندنش خخخ
    خو مجبور بودی این آی دی رو انتخاب کنی -ملت رو انداختی تو دردسر هههههه
    آخ آخ تو برات خواستگار بیاد چیکار میکنی -بیاد میبینه یه 10 -20 تا پیام براش اومده هنگ میکنه خخخخخخخخ
    زهرا کیه ..اینقد اینجا بهم گفتن زهرا دیگه داره باورم میشه اسمم زهراس
    سارا :w16:
    خخخ ..فک نکنم بیاد ببینع تو صفحش داریم حرف میزنیم فک کنم سیلی چایی و تو سرمون خورد کنهه خخخ
    صابخونع مهمونا رو دید فرار کرد خخخ
    دوباره سلام -ساناز نتش داغونه مثلخودش میره و میاد
    بیا فعلا یگم بشینیم الان با چایی میاد استقبالمون خخخخخخ
    سلام چرا اینجا خخخ الان بیرونمون میکنع
    ااهومم خیلی تاریکهه ...معلوم نیست
    سلام زاها
    عععععععع منم الان دیدم اواتارتو -این دیگه کیه؟ چادر سرشه؟
    امروز حس رمان نداشتم 3 تاشم مجموعه شعرند
    همین جا جواب بده نرو تو پیجم راحت تره خخخخخ
    ااهوم برا من خیلی تاریکه ..من خوب نمیبینم با گوشی بهتره ولییی ... :smile:
    بپرس اما این تو بمیری ها دیگه از اوناش نیست از ایناشه -نپرس کدوم که خودمم شک دارم :biggrin:
    ارهه خیلی زود میگذره
    ساناز این چ اواتاریه .. من فقط ی صفحه سیاه میبینم :redface::surprised:
    امروز رفتم کتابخونه ی نیم ساعت گشتم 3 تا کتاب شعر درستو حسابی پیدا کردم -اخرش دختره اومد گفت دنبال چی میگردی بگو کمکت کنم -میگم اینا که همش دفاع مقدسو آره و ایناست اون کتاب خوباتون رو کجا قایم کردید همونایی که واسه مشتریه -رفت 3 تا کتاب اورد عالیییی :D
    نصف شب از من صغری کبری میپرسیدی والا

    برو نذار اسناد دیگه رو هم رو کنم خخخخخ
    خخخخخخخ رفتم از دفتر خاطراتم کشیدمش بیرون

    پس بالاخره تو یه مورد تو یاد گرفتی و طرف بیخیال نشده خخخخ
    نع نرفت ولی خیلی کم میاد
    اههوم یادمه فک کنم شب اول عید بود بیدار مونده بودی ک نماز بخونی .. منو تو بودیمو 6 نفر دیگع .همون شبو میگی دیگه :)
    خخخ تو مگه ترک نکرده بودی ...هنوزم بیدار میمونی
    ااهووم یادمه ..یادش گرامی چقد خوش میگذشت شب تا صبح بیدار میموندیم صبح تا ظهر میخوابیدیم پامیشدیم از خواب ناهار میخوردیمم خخخ
    البته اون موقع هلنا و ازیتا هم باهامون بودن
    یادش بخیر
    اگه اینو نمیگفتی بهت شک میکردم مامی منم فقط به لباسا و مدل موهاشون نگا میکنه کاری به فیلم نداره ههههه
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا