(رها)
پسندها
1,761

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام عزیزم!پیشاپیش سال نو مبارک.:gol:

    بله موضوع انتخاب کردم.والا اصفهان خوبه بد نیست!
    همه چیز خوب است
    ناگهان
    باد تند می وزد ...
    گلدان شمعدانی از
    پشت پنجره
    می افتد و می شکند ...
    بیچاره شمعدانی که بی خانمان می شود
    آفتاب قهر می کند با پنجره
    و دختری که هر روز
    شمعدانی را آب میداد
    دیگر پنجره را باز نمی کند
    کمی آنسوتر مردی تنهاتر می شود
    و همیشه چشم انتظار
    دختر پشت پنجره خواهد ماند ...
    چه اتفاق هایی می افتد
    وقتی ما فکر می کنیم
    فقط فکر می کنیم که
    همه چیز خوب است ..

    { عاطفه ملایری }
    پرده را از کنار چشمانش
    کنار زد
    چندتایی شمعدانی برداشت
    سنجاق کرد
    به گوشه ی سینه اش
    و کمی عطر سیب
    به شیشه اش زد ...
    " پنجره " را میگویم
    که برای دیدن باران
    داشت
    آماده میشد ..

    { حمیدجدیدی }
    سلام عزیزم!واقعا متاسفم.وقت نمیکردم بیام.
    :gol:
    با سلام.تالار کشاورزی تقدیم می کند؛



    منتظر حضور شما در این دوره از مسابقه هستیم.[IMG]
    بون (شیعری ره نج سه نگاوی)


    ئەگەر بڵێم شەوانە بۆ ئەستێرە و مانگ باسم کردویت..
    ئەگەر بڵێم لە دڵمدا وەک نەمرێک پەیکەرم بۆ دروست کردویت..
    ئەگەر بڵێم ھەرگیز پێکە شەرابێکم بێ تۆ نەخواردوەتەوە..
    ...لەگەڵ خۆمدا بۆ ھەموو مەیخانەکانی شارم بردویت..
    ئەگەر بڵێم ھەمو شەوێ بەر لە نوستن ماچم کردویت..
    ئەگەر بڵێم لە ھەر کوێ بۆنم کڕیبێت..
    ئەبێ پێشان جارێ بۆنی قاوە بکەم!
    چونکە ھێندە بۆنم کردویت..
    من ئەزانم باوەر ناکەیت!
    ئەزانی بۆ ؟!
    چونکە عەشق وەکو من شێتی نەکردویت!
    ھەرچی ھەستی دوری ھەیە لێی نەبردویت!
    چونکە تۆ ھێندە عاشق نیت ھەڵممژیتە ناختەوە!
    ئەو کاتەی ئاخ ھەڵئەکێشیت..
    چونکە تۆ ھێشتا ناتوانیت..
    بە برژانگت لەسەر دیوار..
    وێنەی چاوی من بکێشیت!
    له به ر چاومه دواجار من و ته نیایی
    پیکه وه ده مینینه وه
    ئه و ئاگری جگه ره که ی ده کوژیته وه و
    منیش بو هه تا هه تایه
    ئیتر ئه نووم
    این سال ها
    شماره تلفن خیلی ها را
    خط زده ام :
    غزاله ، هوشنگ
    شاملو ، محمد ...!عده ای مرده اند
    عده ای نیستند
    عده ای رفته اند
    و دور نیست روزی که
    که بسیار نیز
    شماره تلفن مرا
    خط خواهند زد ..
    زندگی همین است
    یک روز می نویسیم
    و روز دیگر خط میزنیم ...



    { سیدعلی صالحی }
    وقتی دلتنگ باشی تمام آرامش یک ساحل را هم به تو بدهند
    باز هم دل تو بارانیست
    خیس تراز دریا
    خراب تر از امواج.......

    به‌وقتِ دلتنگی
    فرقی نمی‌کند کجا باشی :
    پشتِ پنجره‌ی اتاقی در پاریس
    میانِ ازدحامِ خیابانی در تهران
    یا روی پُلی معلّق در جنگل‌های اِفریقا ..
    به‌ هر حال ،
    حتمن غروبی برای تماشا خواهی یافت !


    { رضا کاظمی }
    وقتی از تفرقه بر می گردی
    تق تق گام تو بر سنگ چه آوای خوشی ست ..
    کاش این آمدنت
    تا ابدیت می رفت ...


    { حمید مصدق }
    من اما از تو ممنونم
    همین که هستی و گاهی
    مرا به گریه می اندازی
    همین که هستی و گاهی
    به یادم می آوری
    چقدر تنهایم !
    هوا
    چنان
    سرد است
    كه سرما را حس نمى
    كنم
    و زخم
    چنان گرم
    كه
    درد را ..
    كنارت مى
    نشینم
    دستم را گرم مى
    كنم
    و خاكستر مى ریزم
    بر زخمم ..


    { عمران صلاحى }
    فقط می روم سرکار وُ
    سر راه
    به
    رفتگر سلام می کنم
    برای راننده تاکسی
    لبخند می زنم وُ
    برای
    مَردم
    هزار تا اَدایِ خوب در می
    آورم
    تا نفهمند
    یکی دارد در خواب راه می رود
    یکی از رویایِ قشنگِ تو، هنوز
    برنگشته است!


    { هادی قنبرزاده }
    انگار مدتی است که احساس می کنم
    خاکستری تر از دو سه سال گذشته ام
    احساس می کنم که کمی دیر است
    دیگر نمی توانم هر وقت خواستم در بیست سالگی متولد
    شوم
    انگار فرصت برای حادثه از دست رفته
    است ..


    { قیصر امین پور
    }
    بوی رفتن می دهی ،
    در را باز می گذارم
    وقتی برو
    که
    گنجشک ها
    و ستاره ها
    خوابند ...


    { کیکاووس یاکیده }
    گفتی از ماه آسمان دلت بگو
    گفتم برای اینکه از ماه تمام دلم بگویم
    بگذار دمی و درنگی ببینمت
    پرده توری را کناری زد
    و من دیدمش ...
    همان ماه من بود که می خندید
    خندیدم و قلم برداشتم و به یادگار
    بر روی ستون سنگی نوشتم
    موسم اندوه که می رسد
    ماه را نگاه کنید …


    { مجتبی معظمی }
    قطار آمده از من دو چشم تر ببرد
    مرا به دورترین مقصد سفر ببرد
    قطار زندگی م بود و مرگ مقصد من
    و عشق این وسط آمد فقط که سر ببرد ..
    مرا پیاده کند بین راه خوشبختی
    برای مادرم از غربتم خبر ببرد !
    چقدر حس بدی دارد اینکه در قفسی
    کسی برای پرنده دو مشت پر ببرد ..

    بمیر زندگی م ! بر اساس « اصل بقا »
    قرار نیست کسی زنده جان بدر ببرد ..


    { مهدی احمدی اتویی }
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا