«زبان نگاه»
شعر و صدا: هوشنگ ابتهاج
پیانو: پرویز اتابکی
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر، نامهرسان من و توست
گوش کُن با لب خاموش سخن میگویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمهی عشق نهان من و توست
اینهمه قصهی فردوس و تمنای بهشت
گفتوگویی و خیالی ز جهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچهی عقل
هر کجا نامهی عشق است، نشان من و توست
«سایه» ز آتشکدهی ماست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن که به جان من و توست