اززبان یه پسر
ﺩﯾﺮﻭﺯ کلی دختر در مغازه ﺟﻠﻮﻣﻮ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺍﺯﻡ ﭘﺮﺳﯿﺪﻥ تو میلاد نیستی؟؟؟!!!!
ﻣﻨﻢ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ گفتمﭼﺮﺍ ﺧﻮﺩﻣﻢ
.
.
.
.
.
.
.
ﺑﻌﺪ ﯾﻬﻮ
.
.
.
.
.
.
ﻫﻤﺸﻮﻥ ﺑﺎ ﺗﯿﻎ ﺭﮔﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﺯﺩﻥ
ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻭ ﮐﺮﺩﯾﺪ ﺑﻌﺪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ دخترااا
ﮎ ﺩﺍﺷﺖ
ﻧﻔﺴﺎﯼ ﺁﺧﺮﺷﻮ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ
ﮔﻔﺖ : ﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻓﺪﺍﯼ ﺗﻮ ﺑﺸﯿﻢ
ﺣﺎﻻ ﺏ ﺁﺭﺯﻭﻣﻮﻥ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ
ﺑﺎﺑﺎ ﻧﮑﻨﯿد ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﺍﺭﻭ ﻣﻦ ﺟﺮﺍﺕ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ برم بیرون از بس فدایی دارم
حالا ما خوشتیپ درست!
حالا ما خوشکل درست!
حالا ما با کلاس درست!
حالا ما باحال درست!
ولی من بخدا راضی نیستم اینقدر هر روز بخاطر من اینهمه خون ریخته بشه
ﺑﺎﺑﺎ ﻣﻨﻢ ﺩﻝ ﺩﺍﺭﻡ
نکنین این کارو دیگههههههههه ....