اوهوم.هر وقت تابستون میرفتیم شهرستان خونه داییم.منو پسر داییم تا نصف شب با آتاری بازی میکردم.یادش بخیر اون موقع میکرو بود.قارچ خور بازی میکردم.از نصفه شب به بعد میرفتیم تو خیابون با سنگ دنبال سگای بدبخت می افتادیم .ی همچین موجوداتی بودیم ما خخخخخخخخخخ
علیک سلام.خوبی صفورا خانوم.
اوهوم تازه اینکنه چیزی نیست 5 سالم که بود به ماشینایی که از تو خیابون رد میشدن سنگ میزدم یه روز زدم شیشه یه ماشینو شکستم تنها شانسی که آوردم صاحب ماشین همکاربابام بود خخخخخخخخ