خدایااا...
چه سخت است خواستن و نتوانستن...
دویدن و نرسیدن...
به دیروز فکر کردن و به فردا نرسیدن...
دنبال زندگی گشتن و مرگ را پیدا کردن......
چه سخت است بغض در گلو گره خوردن و دم نزدن...
سیل اشک جاری شدن و گریه نکردن...
غم و غصه داشتن و به ناچار خندیدن...
دلم ميخواد نصف شب بهش اس بدم بنويسم :هيچى!
اونم از خواب بپره جواب بده :چى هيچى؟
منم تا صبح صدتا جواب بهش بدم
هيچى نيس که جاى خنده هاتو واسم بگيره
هيچى نيس که مثه تو خوشحالم کنه
هيچى نميتونه مثل تو بهم ارزش زندگى رو بفهمونه..
هیچی نیس ک مث تو واسم مهم باشه
هیچی نمیتونه مث تو لبخند رو لبام بیاره....
و......
چشمانم را بستم
و فهمیدم یه نابینا نه فیلم میبینه ، نه فوتبال ، نه غذایى که میخوره و نه حتى صورت کسانى که دوستشون داره ,
بــــگذار
یکبار هم شکر کنیم
شکر داشته هایمان حـــــتی اگر انــــدک باشند
نمیخواد ببینه من و من غمگین میشم وقتی میبینمش و بی خیال بودنش بهم درد میده جز گریه کاری نمیکنم سرنوشت من هم اینه خانومی بالاخره یکی میاد مثل همه اونهایی که ازدواج کردن