آنچه ناگزیر ديده مي شود: هر چه نباشد،حداقل فکر درون چشمان من است. من اینجایم تا امضاي همه چیز را بخوانم،اشپل و جلبک مرده. موج پيشِ رو ،آن چکمه ی زنگ زده. چلم سبز، نقره آبی،زنگ: نشانه های رنگي. محدوده ي شفاف. اما او می افزاید: در اجسام.پس او از جسم آن ها آگاه بوده پیش از آن که رنگ بشوند. چگونه؟ با ضربه ی کله اش به آن ها،یقیناً. بگذر.طاس بود او و میلیونر، صاحب همه ی چیز هایی که می شناخت.حدود شفافيت درون. چرا درون؟شفاف، ناشفاف. اگر بتوانی پنج انگشتت را در آن فرو کنی دروازه است، و اگرنه در است. چشمانت را ببند و نگاه کن.