Tybe Engineer
پسندها
3,048

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • کتاب می خوانیم تا از نردبان زندگی بالا برویم. تا وسعت پیدا کنیم و رشد کنیم. تا به زندگی مان بعد بدهیم و باور کنیم که می توان مرزهای زمان و مکان را شکست و فراتر از تقویم ها و شناسنامه ها حرکت کرد و زیست.

    کتاب می خوانیم تا در تجربه زیستن دیگران سهیم شویم، تا قلبها و چشم ها و گامهای دیگران را به امانت بگیریم، راههای نرفته را بپیماییم و چیزهای ندیده را ببینیم. جهانمان بسط می یابد و روحمان گسترده تر می شود با جادوی کلمات.
    کتاب می خوانیم تا لذتی از گونه دیگر را بچشیم؛ طعم گس جاودانگی را. کتاب می خوانیم زیرا کلمات خوراک انسانند. بی آن، گرسنه خواهیم ماند.کتاب می خوانیم تا ایمن شویم زیرا کلمات پناه انسانند. کتاب می خوانیم تا روشن شویم، زیرا کلمات چراغ انسانند. بدون کتاب چقدر کوچکیم، چقدر تاریک و چقدر تنها.

    و اگر کتاب نمی خوانیم برای آن است که نفرین شده ایم، شاید دیوی در ما دمیده است و افسون اوست که نمی گذارد باور کنیم دانایی توانایی است. گمراهی را بر راه ترجیح می دهیم و آوارگی را بر قرار.
    عرفان نظرآهاری
    خوب نه اینکه شیرینیاش خیلی خاص بود نتونستم جلو خودمو بگیرم یه جا خوردم:D
    خواهش میکنم..........:)


    من این قطعه اش رو روزی 10 بار گوش میدم واقعا زیباست...........اصلا برام تکراری نمیشه
    مرسیییی.........دست درد نکنه
    عجب شیرینی سنگینی بود

    دل درد گرفتم:D
    مبارک مبارک اسم جدید مبارک.............

    شیرینی ما یادت نره............:D:w14::w14::w14::w42::w42::w33::w33::w32::w32::w31::w31:
    سلام عزیزم.قربانت خوبم.تو چطوری؟ذیگه دوماه مونده تموم شه.ایشالا این ترمم به سلامت تموم میکنیم.
    بسلامت
    ممنونم از عکسای بسیار قشنگت
    خوشحال شدم
    شبتون خوب خوش
    در پناه حق
    خدانگهدار...........
    خیلی مرسییییییییییییییییییییییییی;)

    :gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:


    یادش بخیر یادمه ما پسرا دونفر بودیم با آقا صالحیان ولی دخترا زیاد بودید خانم شیرخانی و خانم صالحیان و خانم طلوعی و شما اگه اشتباه نکنم
    خانم طلوعی همش آه ناله میکرد میگفت من عمرا اگه با مینی بوس بیام ولی آخرش مجبور شد بیاد.:D

    من تو هون مسابقه اردو دعوت شدم.......
    از 600 .....439 زدم:biggrin:
    چون نه لباس داشتم هیچ اصلا وضعی بود اون موقع بخدا یادش بخیر..........
    اوووفففف دست درد نکنه این یکی خیلی باحال بود.......

    میگم اول سالی که به مسابقات تیراندازی تهران رفتیم اونم با مینی بوس شما هم بودید؟
    تو سالن شهید کبکانیان بود اونوقتی که خانم طلوعی هم بودن!!؟؟؟
    تقدیم شما

    تیراندازی رو با اینا یاد گرفتیم یادش بخیر

    فینورک خودم بود که دادم تحویل شمارش هنوز یادمه 724536

    ...................................

    مرسیی عکسات بهم انرژی میده;):D


    تنها راهزنی كه دار و ندار آدمی را به تاراج می برد، اندیشه های منفی خود او است.
    اسكاول شین
    هیچ وقت.... هیچ وقت............... هیچ وقت....................................
    هیچ وقت قرص هایی که حال آدم را خوب می کنند
    جای "خوب هایی" که دل آدم را قرص می کنند، نمی گیرند
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا