آره یادته...داشتم دق میکردم مهنا...بخدا تا چند شب کارم شده بود گریه..اگه سارا نبود نمیدونستم چی میشد...نه مهنا خدایی در حقش بی معرفتی کردم از شرمندگی بخدا روم نمیشه اصن باهاش حرف بزنم...تقریبن دوماهه که قضیه ازدواجمو پایان نامه ام پیش اومد اصلا نتونستم ازش خبر بگیرم..حالا فک کنم ازم ناراحته..حقم داره ها...ولی خداییش از خجالتمه که باهاش الان حرف نمیزنم