باز هم در میان اندیشه هاي ابریشمی ام تو را می خوانم واز تو می نویسم...
آنچنان مرا شیفته ی خود کرده اي که دیگر حتی نمی توانم به کسی نگاه کنم...
چه برسد به عشق ودلدادگی!
با اینکه در کنارم نیستی اما از من به من نزدیکتري...
با هر نفس عطر احساست را با تمامی وجود می بلعم...
با خاطراتت زندگی می کنم...
به یادچشمان پرفروغت نفس می کشم...
و به امید با تو بودن دقایق رادر بستر ساعت شنی زمان می خوابانم تا بتوانم دمی را باتو آسوده بگذرانم...
آري با تو!
با تو که از تبار مجنونی ... مرا لیلی خود خواندی و به من رسم عاشقی را آموختی..
براستی که تو فرهاد زمانی و من شیرین قصه هاي تو!
مجنون من، فرهاد نازنینم!
نمی خواهم تیشه برکوه فرو آوري و یا سر بر بیابان بزنی...
من به مامن وجودت ایمان آورده ام و جز تو کسی را لایق مهربانی هاي بی حد و مرز زنانه ام نمی دانم...
برگرد و بامن بمان نگارم!
بگذار به تو تکیه کنم و تو را از عشق سیراب گردانم!!
نازنین فاطمه جمشیدی
آنچنان مرا شیفته ی خود کرده اي که دیگر حتی نمی توانم به کسی نگاه کنم...
چه برسد به عشق ودلدادگی!
با اینکه در کنارم نیستی اما از من به من نزدیکتري...
با هر نفس عطر احساست را با تمامی وجود می بلعم...
با خاطراتت زندگی می کنم...
به یادچشمان پرفروغت نفس می کشم...
و به امید با تو بودن دقایق رادر بستر ساعت شنی زمان می خوابانم تا بتوانم دمی را باتو آسوده بگذرانم...
آري با تو!
با تو که از تبار مجنونی ... مرا لیلی خود خواندی و به من رسم عاشقی را آموختی..
براستی که تو فرهاد زمانی و من شیرین قصه هاي تو!
مجنون من، فرهاد نازنینم!
نمی خواهم تیشه برکوه فرو آوري و یا سر بر بیابان بزنی...
من به مامن وجودت ایمان آورده ام و جز تو کسی را لایق مهربانی هاي بی حد و مرز زنانه ام نمی دانم...
برگرد و بامن بمان نگارم!
بگذار به تو تکیه کنم و تو را از عشق سیراب گردانم!!
نازنین فاطمه جمشیدی