nazanin jamshidi
پسندها
3,227

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • بیا با چشمانت مرا بخوان...با بوسه هایت به لبهایم شبیخون بزن...

    این منم که در آغوش تو می لغزم...این منم که هستی ام را به تو می بخشم...

    و لیلی وار تو را می جویم...

    با من همنفس شو ای اهورایی، که عطر تن تو را می خواهم تا جانی تازه گیرم...

    و با شمیم نفس های تو، بار دیگر زنده شوم.... نمیرم!

    تو را باهزاران آرزو به حریم یسترم می خوانم...

    عاشقانه تورا می بویم

    و شاهزاده ی قصر حریر تنم می دانم..

    بیا....

    تا از آلام درون تهی شوم...

    آسوده در آغوش فرشته ی خواب بی آرامم...

    و با هرم نوازش های مردانه ات متملک به نو بمانم

    نازنین فاطمه جمشیدی




    ﺑﻪ ﻧﯿﺖ ﻋﺸﻘﯽ ﺟﺎﻭﺩﺍﻥ، ﺑﻪ ﻣﺤﺮﺍﺏ ﺁﻏﻮﺷﺖ ﻣﯽ ﺁﯾﻢ...

    ﺁﯾﻪ ﯼ ﻭﺻﺎﻝ ﺭﺍ ﺗﻼﻭﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺣﺪﯾﺚ ﺩﻟﺪﺍﺩﮔﯽ ﺭﺍ ﺗﻔﺴﯿﺮ...

    ﺩﺭ ﺳﺠﺪﮔﺎﻩ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﻣﻦ،ﺑﻮﺳﻪ ﯼ ﺗﻮ...ﻣﺮﺍ ﺟﺎﻧﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺳﺖ

    ﻭ ﻗﻨﻮﺕ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﻢ، ﺭﻩ ﺗﻮﺷﻪ ﯼ ﻧﯿﮑﺒﺨﺘﯽ...

    ﻋﺸﻖ ﻣﻦ؛ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ...

    ﺑﺎﺗﻮ، ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﻮ، ﺟﺮﻋﻪ ﯼ ﻧﺎﺏ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺭﺍ ﻧﻔﺲ ﻣﯽ ﮐﺸﻢ

    ﻭ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﺑﺮﯾﻦ ﻣﯽ ﺭﺳﻢ...

    ﺑﻬﺸﺖ ﻣﻦ ﻫﻤﯿﻨﺠﺎﺳﺖ!

    ﺑﻪ ﻭﺳﻌﺖ ﺑﺎﺯﻭﺍﻥ ﻧﯿﮏ ﺳﺮﺷﺖ ﺗﻮ...

    ﻭ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﻦ ﮔﺎﻩ ﺍﻣﻦ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ....

    ﻣﻦ ﺑﺎ ﺗﻮ
    ﺍﻋﺠﺎﺯﯼ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﺑﺨﺸﺶ ﻻ ﻳﺰﺍﻝ ﭘﺮﻭﺭﮔﺎﺭ ﺭﺍ ﻫﺪﯾﻪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ...

    ﻭ ﺑﯽ ﺗﻮ

    ﻧﯿﺎﯾﺸﯽ ﺑﺎ ﻣﻀﻤﻮﻥ ﻭﺻﺎﻟﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﺍ ....

    ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻥ ﺍﯼ ﺍﻫﻮﺭﺍﯾﯽ!

    ﮐﻪ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻌﺎﺷﻘﻪ ﯼ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ، ﻣﻘﺪﺱ ﺍﺳﺖ...

    ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺟﻤﺸﯿﺪﻱ

    آن هنگام که نگاهت را به چشمانم می بخشی

    و دستانت را محصور دستانم میکنی

    تهی می شوم از زمینی بودن

    به اوج آسمان می رسم...

    و هستی ام را جانی تازه می بخشم...

    نگاه تو،عاشقانه هایی را که من تشنه ی شنیندن شان هستم زمزمه می کند...

    و مکنونات دلت را نغمه سرایی...

    چشمانت را به من ببخش،تا همیشه سکوت میانمان را میزبانی کند ؛

    ملودی عشق را بنوازد و مرا به وادی زندگی ایدالم سوق دهد...

    زندگی من، بی نگاه تو سرد و بیروح است

    این نگاه توست که رنگین کمان مهر را به چشمان بارانی ام می بخشد....

    و بودنم را به سوی خوشبختی جاودانه رهنمون می کند...


    نازنین فاظمه جمشیدی


    بستری از آب مرا فرامی خواند...

    و آغوشی از مهر مرا می پوشاند...

    میعادگاه من، آغوش با سخاوت توست که دریا را از سکه می اندازد

    و ساحل را به ورطه ی حسادت می کشاند...

    سایه ی تو را که بالای سرم می ببینم، تهی می شوم از هر آنچه که بودم

    و با رقص انگشتان تو برکمر ظریفم، بار دیگر متولد می شوم

    اما نه بر روی زمین، در آسمان سیاه چشمان تو...

    نه به عنوان یک انسان...

    به عنوان یک ستاره ی تماشایی...

    که با آوای لبخند بارانی تو، به کهکشان راه عشق ملحق می شود...


    دوستت دارم...

    نازنین فاطمه جمشیدی

    همدم تک تک لحظه های من!

    موهایم را با انگشتانت آذین ببند...

    در آینه ی چشمانم خیره شو... و جایگاه خودت را ببین...

    تو در قلب تپنده ی زندگی من جای داری...

    من بی تپش های تو حتی یک لحظه هم زنده نیستم...

    تو روح مرا تسخیر کرده ای ... جسم مرا به صلیب آرزوهای مردانه ات

    کشانده ای و پیچک لطیف احساسم را محصور محبت بی وصفت

    کرده ای...

    مگر می توانم خاطرم را از یاد تو نهیی کنم...مگر می توانم یه لحظه

    هم بی تو زندگی کنم...

    حتی تصور یه ثانیه بی تو ماندن، هستی ام را با شرار شعله ای

    بی انتها به آتش می کشد...

    دوستت دارم

    نازنین فاطمه جمشیدی

    با دسته گلی رغوانی، به پاکی احساس و عاطفه ات به انتظار ایستاده ام...

    تا سمفونی قدمهایت گوشم را بنوازد...

    من شورمندانه دز منتهای کوچه،به استقبال نگاه مهربان وبی آلایشت بیایم...

    و با ذبح کردن هستی ام به پای تو، بودنت را جاودانه سازم...

    نازنین فاطمه جمشیدی

    تو متفاوت تر از هرگلی...

    تو سپیدی به مانند صداقت...

    ثو پاکی مثل شبنم...

    تو با احساسی همجون گلبرگ

    دوستت دارم رز بی آلایش گلزار زندگی من...

    نازنین فاطمه جمشیدی



    Click here to view the original image of 960x640px.
    برای دوست داشتنت

    محتاج دیدنت نیستم...

    اگر چه نگاهت آرامم می کند

    محتاج سخن گفتن با تو نیستم...

    اگر چه صدایت دلم را می لرزاند

    محتاج شانه به شانه ات بودن نیستم...

    اگر چه برای تکیه کردن ،

    شانه ات محکم ترین و قابل اطمینان ترین است!

    دوست دارم ، نگاهت کنم ... صدایت را بشنوم...به تو تکیه کنم

    دوست دارم بدانی ،

    حتی اگر کنارم نباشی ...

    باز هم ،

    نگاهت می کنم ...

    صدایت را می شنوم ...

    به تو تکیه می کنم

    همیشه با منی ،

    و همیشه با تو هستم،

    هر جا که باشی!......








    [IMG]اندازه ی اين عكس تغيير داده شده است. برای ديدن كامل عكس اينجا را كليك كنيد. اندازه ی عكس اصلی 690x530 است.[IMG]
    و چشمان ات راز ِ گل سرخ است

    و عشق ات اعتبار هستی ِ آدمی ست

    هنگامی که تقدیر آیه ی مقدس سرنوشت را تلاوت می کند

    و آغوش ات

    منحصر ترین جای برای زیستن

    اندک جایی برای از دنیا گسستن

    و گریز ِ آدمیان

    که با هزاران ترفند

    به گستاخی تمام

    نجابت ِ آسمان را متهم می کنند

    شرافت اش را بر باد می دهند

    نازنین فاطمه جمشیدی

    بیا با چشمانت مرا بخوان...با بوسه هایت به لبهایم شبیخون بزن...

    این منم که در آغوش تو می لغزم...این منم که هستی ام را به تو می بخشم...

    و لیلی وار تو را می جویم...

    با من همنفس شو ای اهورایی، که عطر تن تو را می خواهم تا جانی تازه گیرم...

    و با شمیم نفس های تو، بار دیگر زنده شوم.... نمیرم!

    تو را باهزاران آرزو به حریم یسترم می خوانم...

    عاشقانه تورا می بویم

    و شاهزاده ی قصر حریر تنم می دانم..

    بیا....

    تا از آلام درون تهی شوم...

    آسوده در آغوش فرشته ی خواب بی آرامم...

    و با هرم نوازش های مردانه ات متملک به نو بمانم

    نازنین فاطمه جمشیدی

    Click here to view the original image of 720x450px.
    ﻏﺮﻭﺏ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯿﻌﺎﺩﮔﺎﻩ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮﺳﺖ...

    ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺧﯿﺮﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ...

    ﺳﺮﺧﯽ ﺷﻔﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﮔﻠﻬﺎﯼ ﺍﺭﻏﻮﺍﻧﯽ ﻋﺸﻘﻤﺎﻥ ﻧﺴﺒﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﻢ

    ﻭ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﻓﺮﺍﻕ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﻭ ﺁﺳﻤﺎﻥ،ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﯿﻢ

    ﻭ ﺍﻣﺘﺪﺍﺩ ﻧﮕﺎﻫﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻮﺳﻪ ﯼ ﭘﺮﻭﺭﮔﺎﺭ ﻣﯽ ﺳــــــــــــﭙﺎﺭﯾﻢ...

    ﭘﺮﻭﺭﮔﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻢ ﺁﻓﺮﯾﺪ ﻭ ﯾﮏ ﺭﻭﺡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﺎﻟﺒﺪ ﺑﯽ ﺟﺎﻥ ﻫﺮ ﺩﻭﯾﻤﺎﻥ ﺩﻣﯿﺪ...

    ﻭ ﻋﺸﻖ ﻣﻬﺮ ﻭ ﺳــــــــــــﭙﻬﺮ ﺭﺍ ﺍﻟﮕﻮﯾﻤﺎﻥ ﻧﺎﻣﯿﺪ...

    ﮐﻪ ﺗﺎﺏ ﻓﺮﺍﻕ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ...

    ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﺮﯾﺪ...

    ﻭ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺑﻪ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺩﻟﺪﺍﺩﮔﯽ ﺍﺵ، ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﯾﺎﺭ ﻣﯽ ﺁﺭﺍﻣﺪ....

    ﻣﺎﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﭘﺎﯾﮑﻮﺑﯽ ﻧﻮﺭ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ، ﻣﯽ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﭘﯿﻮﻧﺪﯼ ﻧﺎ ﮔﺴﺘﻨﯽ ﺑﺒﻨﺪﯾﻢ

    ﻭ ﺗﺠﺪﯾﺪ ﭘﯿﻤﺎﻥ کتیم...

    ﮐﻪ ﺗﺎ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻧﻔﺲ، ﻫﻤﺮﺍﻩ ،ﻫﻤﺒﺴﺘﺮ،ﻫﻤﺴﻔﺮ ﻫﻢ ﺑﻤﺎﻧﯿﻢ...

    ﻗﺪﺭ ﻭ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺗﻌﻠﻖ ﻭ ﺗﻌﻬﺪ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ...

    ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﻫﻢ، ﻣﻨﺸﺎ ﺟﺪﺍﯾﯿﻤﺎﻥ ﻧﮕﺬﺍﺭﯾﻢ...

    ﺑﯿﺎ ﻋﺸﻖ ﺍﻫﻮﺭﺍﯾﯽ ﻣﻦ!

    ﺑﯿﺎ، ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺳﻘﻒ ﺍﯾﻦ ﺍﺑﺮﻫﺎﯼ ﻧﻮﺭﺍﻧﯽ، ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﯾﻪ ﯼ ﻭﺻﺎﻝ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻧﯿﻢ...



    ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺟﻤﺸﯿﺪﯼ


    Click here to view the original image of 791x459px.
    در آغوش تو رقصان می شوم

    وطعم عشقی از جنس دریا... از جنس زمین ... از جنس بوسه های پرورگار...

    را با شراب ناب بوسه هایت نفس می کشم...

    و جانی تازه می گیرم...

    عشق زمینی من!

    تو جلو ه ای از آینه ی محبت لایزال خداوندی...

    تو آنقدر پاک و بی آلایشی که شک دارم محصور حصار دنیا باشی

    تو از تبار فرشتگانی... از نسل بهشتیانی

    دوستت دارم...

    نازنین فاطمه جمشیدی

    ای خواستنی ترین اتفاق زندگی من!

    در این آفتاب سوزان عشق

    چتر سایه ات را بالای سرم بگستران...

    که من لبریز از یاران احساسم...

    تو رو ح مرا با مهری پاک تظهیر می دهی

    من با نگریستن به چشمان تو از خود تهی می شوم...

    باتو می آمیزم و یکی می شوم...

    مرا باور کن همدم تک تک ثانیه های من!

    من مدت هاست تورا در خود زندگی کرده ام....

    عاشقانه هایم را به دنیا آورده ام

    تا با یک اشاره به پای تو بریزم...

    پیچک ظریف اندامم را در آغوش بکش ...

    و با نوازش های بی دریغت مرا آرام کن ...

    که من محتاج تسکینم و تو تنها بهانه ی بودن...

    نازنین فاطمه جمشیدی


    Click here to view the original image of 720x480px.

    هرصبح، با عطر گل رز...با بوسه ای نرم از لبان مقدس تو بیدار می شوم...

    به این امید که پنجره نگاهم را بگشایم وخودرا به کارناوال نگاه تو برسانم ...

    تا پاسی از شب تصویر چشمان تورا در پشت پلک هایم به یادگار نگاه دارم...

    و به هستی ام اعتبار ببخشم.....

    همسفرم...هیچگاه این خوشبختی را از من دریغ مدار...

    من بی بوسه ی توبه خوابی ابدی فرو می روم

    و کاروان مرگ را به چشم می بینم

    تو تنها بهانه ی نفس های من هستی... و من بی تو مرده ی متحرکی بیش نیستم...

    دوستت دارم

    نازنین فاطمه جمشیدی


    [IMG]
    فرشی از گل پاهایم را نوازش می کند...

    بارانی از جنس محبت هستی ام را بوسه می زند...

    و بادی مهربان موهایم را به پایکوبی می کشاند......

    من در زیر چتری از خاطرات ناب و دوست داشتنی ام ایستاده ام

    به خاطرات شیرینم و در حقیقت به تو می اندیشم!

    به تو که روح مرا... جسم مرا... قلب مرا تسخیر کرده ای

    و در زندگی من به تحصن نشسته ای...

    مرا مجذوب محبت های بی دریغت نشانده ای...

    و در خودت به نمایش گذاشته ای...

    من دیگر خودم نیستم، محسور شده ام و به خودم می بالم که

    تو شاهزاده ی بی رقیب قلب من، مجنون شده ای

    و مرا لیلی خود می پنداری

    نازنین فاطمه جمشیدی

    بستری از آب مرا فرامی خواند...

    و آغوشی از مهر مرا می پوشاند...

    میعادگاه من آغوش با سخاوت توست که دریا را از سکه می اندازد...

    و ساحل را به ورطه ی حسادت می کشاند...

    سایه ی تو را که بالای سرم می ببینم تهی می شوم از هر آنچه که بودم

    و با رقص انگشتان تو برکمر ظریفم بار دیگر متولد می شوم اما نه بر روی

    زمین، در آسمان سیاه چشمان تو...نه به عنوان یک انسان...

    به عنوان یک ستاره ی تماشایی که با آوای لبخند بارانی تو،

    به کهکشان راه عشق ملحق می شود...


    دوستت دارم...

    نازنین فاطمه جمشیدی


    Click here to view the original image of 700x465px.



    امشب چقدر بیتابم و چقدر عاشق

    عطر تن تو مرا به سویت فرا می خواند و به صلیب دستانت می کشد...

    من برای پیچک ظریف تنم گلذانی را میابم که تنها منحصر به من است و مرا در بر دارد

    امشب شمیم نفسهایت به هستی ام اعتبار می بخشد و فرشته ی عشق را از آسمان نیلی به زیر می آورد....

    تنهایی را از من پس میگیرد و عشق را به من هدیه می دهد...


    عزیزترینم!

    حضورت را از من دریغ نکن

    عطر تن تو مرا بی تاب میکند... و به این زندگی امیذوار...

    من در کنار تو احساس آرامش میکنم....

    من در کنار تو به اوج میرسم

    و به آینده ام دل می بندم...

    نازنین فاطمه جمشیدی
    امشب در کوچه پس کوچه های ذهنم تو را می کاوم...

    نشانی تو را از چهل چراغ مهتاب می خواهم...

    و در بنبست عشق، نسیمی از عطر تن تو را می بابم...

    روحم به آسمان می رود...

    جسمم در میان دستان تو، به تنپوشی از نور و احساس پوشانده می شود...

    و من با هر بوسه ی تو، جانی تازه می ستانم و از نو متولد می شوم...

    مرا در بطن خود احساس کن نگارم...

    این منم که با تو آمیخته ام...

    این منم که تو را همسفرم خوانده ام...

    و با نگریستن به آسمان سیاه و مخملی چشمان تو محسور شده ام...

    آری مرا احساس کن که من مجنون ترین لیلی ام

    و تولیلی ترین مجنون

    مرا احساس کن...

    نازنین فاطمه جمشیدی

    در این محفل خاص و رویایی...


    تورا به سرزمین قلبم فرا می خوانم...


    آنجا که عشق, تنها کلام زندگی است...


    و شمیم احساس, زینت بخش لحظات ناب هم آغوشی...



    نازنین فاطمه جمشیدی







    Click here to view the original image of 670x670px.
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا