گر مرد رهی ز رهروان باش
  در پردهٔ سر خون نهان باش
   بنگر که چگونه ره سپردند
  گر مرد رهی تو آن چنان باش
   خواهی که وصال دوست یابی
  با دیده درآی و بی زبان باش
   از بند نصیب خویش برخیز
  دربند نصیب دیگران باش
   در کوی قلندری چو سیمرغ
  میباش به نام و بی نشان باش
   بگذر تو ازین جهان فانی
  زنده به حیات جاودان باش
   در یک قدم این جهان و آن نیز
  بگذار جهان و در جهان باش
   منگر تو به دیدهٔ تصرف
  بیرون ز دو کون این و آن باش
   عطار ز مدعی بپرهیز
  رو گوشهنشین و در میان باش
  
  از عطار نیشابوری