منم برا مامی تعریفیدم
برا بابی وقتی نشون دارم ی چیزایی گفتم... که خندمو بجمعم :|
مامی منم ی کم خندید بعد گف : چقد چیفتید شماها!!! خنده نداش که!!!
منم گفتم : من اصن نمیخواستم نشونم بدن بابا :|
بعد دیگه هیچی
تازه ندا رو نشون دادن مامی میگف بیا اگه مصاحبه میکردی الان نشونت میدادن!!!! مث ندا :دی
من هنوزم یاد این میفتم که تو حلق من بود ی حس چیفتناک بهم دس میده :|