smart student
پسندها
4,035

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • یادت هست؟
    ز من پرسیدی
    به چه می اندیشم
    پاسخت گیر و ببین
    که در این خانه ذهن
    خدا هست،نور هست
    مهر،وفا،دوستی ،خاطره
    عشق
    مرگ هم حتی هست
    اشک و لبخند هم هست
    و تو نیز
    و سوالی مبهم
    که این من و تو
    ما شدن در پی خود خواهد داشت
    و سکوتی که به شادی دنیای دلم میخندد
    smart student
    خدایا این چقدر خوب است که تو همه جا هستی...

    ممنونم برای تمام خوب بودن هایت...

    :gol:

    راستی هر وقت از به در زدن هایی که دیوار بشنود خسته شدی
    من هستم...
    این را اختصاصی برای"تو" نوشتم...
    در پناه خدا...
    سلام گلم خوبم .... شما خوبی؟؟

    راستی

    گروه : رهروان راه شهدا ( حلقه ی صالحین) ایجاد شد
    زندگی پر از خطر هست
    اگر امیدت به الله باشد
    زندگی زیبا میشود
    امروز هر چقدر بخندی و هر چقدر عاشق باشی
    از محبت دنیا کم نمی شود پس بخند و عاشق باش
    امروز هر چقدر دل ها را شاد کنی
    کسی به تو خورده نمی‌گیرد پس شادی بخش باش
    امروز هرچقدر نفس بکشی
    جهان با مشکل کمبود اکسیژن رو به رو نمی‌شود
    پس از اعماق وجودت نفس بکش
    امروز هر چقدر آرزو کنی چشمه ی آرزوهات خشک نمی‌شود پس آرزو کن
    امروز هر چقدر خدا را صدا کنی خدا خسته نمی‌شود
    پس صدایش کن
    او منتظر توست
    او منتظر آرزوهایت
    خنده هایت
    گریه هایت
    ستاره شمردن هایت
    و عاشق بودن هایت است
    امروز امروز است
    درد ادم قوی میکنه وگرنه با هر ضربه زمینگیر میشیم


    سلام دوست خوبم[IMG]
    از الان تا شب یلدا وقت دارید
    :heart:از انارهایی که مهمون روزای آخر پائیزتون هستن:heart:
    عکس تهیه فرمائید و در مسابقه عکاس باشی شرکت نمایید[IMG]
    خدای من تماما تقصیر و تو تماما تکریم
    باز هم بر این بنده کوچک کرم نما
    که بی تو هیچ راهی رفتنی نیست...

    به امیدت
    می نویسم...
    می نویسم از تو برای تو و دور از تو ....
    بدون هراس از خوانده شدن...
    بگذار همه بدانند...

    می نویسم برای تو...
    برای تویی که بودنت را...
    نه چشمانم میبیند...
    و نه گوش هایم می شنود...
    و نه دستانم لمس می کند...

    تنها با شعفی صادقانه ...
    با دلم احساست می کنم... !!!!
    دریای خروشان عشق،چهره مهتاب را بر هم میزد و ساحل،غروب سرخ را به رنگ شعر در آورده بود

    وتنها مجنون حقیقت کنار ساحل به همراه یگانه خاطر خویش،قصیده غم را زیر لبان لعلش بارها زمزمه میکرد



    دلتنگ بود

    خشک مثل بت

    سوگند خورده بود که هیچگاه،پژمرده شدن یاس سفید را در ذهنش تجسم نکند

    آشفته از حال دیار از دیدار یار

    متن دلش پر از واژه های درهم بود

    لبانش غنچه شده و دیگر مثل گل نمیشکفت

    نثری روان در سر داشت آغشته به بوی خوش نسیم وبه عطر باران
    دیگر به بودنها و نبودنهایم عادت کردهام
    دیگر به اینکه هر لحظه در خود غرق شوم و بی حرف تماشا کنم
    عادت کرده ام
    دیگر به این همه خستگی عادت کرده ام
    سکوت میکنم تفسیر میکنند
    لبخند میزنم تفسیر میکنند
    اگر به یادشان باشم برایشان مهم نیست
    اگر به یادشان نباشم بی معرفت هستم
    پس سکوت میکنم تا کسی
    دلخور نشود از سخن گفتنم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا