MEHRNOOSH.D
پسندها
2,144

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • خداوندا !

    مگر نه‌اینکه من نیز چون تو تنهایم

    پس مرا دریاب

    و به سوی خویش بازگردان ،

    دستان مهربانت را بگشا

    که سخت نیازمند آرامش آغوشت هستم ...
    دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را
    در انحصار قطره های اشک نبینم
    دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم
    دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد
    همیشه از حرارت عشق گرم باشد
    من برایت دعا می کنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند
    برای شاپرک های باغچه ی خانه ات دعا می کنم
    که بال هایشان هرگز محتاج مرهم نباشند
    من برای خورشید آسمان زندگیت دعا می کنم که هیچگاه غروب نکند
    مادر: پسرم بلند شو. وقت رفتن به مدرسه است.

    پسر: اما چرا مامان؟ من نمی خوام برم مدرسه.

    مادر: دو دلیل به من بگو که نمی خوای بری مدرسه.

    پسر: یک که همه بچه ها از من بدشون می یاد. دو همه معلم ها از من بدشون می یاد.

    مادر: اُه خدای من! این که دلیل نمی شه. زود باش تو باید بری به مدرسه.

    پسر: مامان دو دلیل برام بیار که من باید برم مدرسه؟

    مادر: یک تو الآن پنجاه و دو سالته. دوم اینکه تو مدیر مدرسه هستی!
    مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد.

    راننده بقیه پول را که برمی گرداند درحالیکه 20 سنت اضافه تر می دهد!
    می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه؟

    آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی ...


    . موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم .

    پرسیدم بابت چی ؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم . با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم . فردا خدمت می رسیم!

    تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد . من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم!!
    فانتزی من اینه:
    به طرف بگم جدا شیم بعد محکم بزنه تودهنم و بگه خفه شو کصافطه خر بیا بغلم....
    ولی همیشه از شانس بده من طرف میگه اوکی هرجور راحتی...
    خعلی دوست داشتم به هر حال انشاالله هر جایی موفق باشی گلم... بوسسسس:gol::gol::heart:
    نگوتوروخدا واقعا ناراحت میشم بری...خب کمتر بیا، ولی بیا...
    اگه با باشگاه اومدن به کارات نمیرسی اومدن باشگاههو کمش کن
    به هر حال خوشحاال میشم ببینمت
    شيخ را گفتند : علم بهتر است يا ثروت؟

    شيخ بيدرنگ شمشير از ميان بيرون آورد و مانند جومونگ مريد بخت

    برگشته را به سه پاره ي نامساوي تقسيم نمود و گفت: سالهاست که هيچ

    خري بين دو راهي علم و ثروت گير نميکند..... مريدان در حاليکه انگشت به

    دندان گرفته و لرزشي وجودشان را فرا گرفت گفتند يا شيخ ما را دليلي

    عيان ساز تا جان فدا کنيم .....

    شيخ گفت:در عنفوان جواني مرا دوستي بود که با هم به مکتب ميرفتيم،

    دوستم ترک تحصيل کرد من معلم مکتب شدم... حالا او پورشه داره... من پوشه

    ... او اوراق مشارکت دارد و من اوراق امتحاني... او عينک آفتابي من عينک

    ته استکاني... او بيمه زندگاني . من بيمه خدمات درماني...

    او سکه و ارز...من سکته و قرض....

    سخن شيخ چون بدينجا رسيد مريدان نعره اي جانسوز برداشته

    و راهي کلاسهاي آموزش اختلاس گشتندي ....
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا