mani24
پسندها
36,498

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • از تو که حرف می‌زنم ...همه فعل‌هایم ماضی‌اند ! حتی ماضی بعید !
    ماضی خیلی خیلی بعید ...
    کمی نزدیک‌تر بنشین ...
    دلم برای یک حال ساده تنگ شده است !!!

    قطار می رود ...
    تو می روی ...
    تمام ایستگاه ... می رود
    و من چقدر ساده ام !
    که سالهای سال
    در انتظار تو ...
    کنار این قطار رفته ایستاده ام

    و همچنان ...
    به نرده های ایستگاه رفته ...
    تکیه داده ام ...
    " قیصر امین پور "

    بی شک جهان را به عشق کسی آفریدند

    چونمن که آفریده ام از عشق

    جهانی برای تو . . .
    این روزها
    که جرأت دیوانگی کم است
    بگذار باز هم به تو برگردم
    بگذار دست کم
    گاهی تو را به خواب ببینم
    بگذار در خیال تو باشم
    بگذار

    بگذریم
    این روزها
    خیلی برای گریه دلم تنگ است

    قیصر امین پور

    در چشمانم نگاه کن

    این نگاه توست که به من جانی دوباره میبخشد ...


    عشق من

    اوای زندگی من توئی ......

    قلب من ......نفسهای من توئی .....

    تپشهای قلبم زاده ی احساس درون توست ......ای شایسته همه ی زیباترین عاشقانه ها ...

    ببین ......این منم که با تو یکی شده ام در در تب و تاب عشق لبریز میشویم از بوسه های امیخته از حرارت ...

    چشمانمان مست از نوازش .......

    بمان ......که ماندنت مرا جانی دوباره است ای سرچشمه ی همه ی عاشقانه ها .......

    شاهزاده ی من ......


    در چشمانم نگاه کن

    این نگاه توست که به من جانی دوباره میبخشد ...


    بعضـﮯ ها خیال میکنَند دوست داشتن ساده است

    خیال میکننَد همـﮧ چیز بایَد خوب باشـَد

    تا بتواننَد کسـﮯ را عاشقانـﮧ دوست داشتـه باشَند!

    اما...

    مَن مـﮯ گویَمـ ..

    دوست داشتَن درست از زمانـﮯ شروع میشَود کـﮧ :

    بـﮯ حوصلـﮧ مـﮯ شود ..

    بهانـﮧ مـﮯ گیـرَد ..

    کـﮧ یادَش مـﮯ رود بگویَد دلتَنگ است

    یادَش مـﮯ رَود با شیطنت بگوید " دوستتـ دارمـ "

    دوست داشتَن از زمانـﮯ شروع مـﮯ شود کـﮧ :

    خنده هایتان بغض شود ، بغض هایتان آغوش بخواهَد

    و ببنید آغوشش کمرنگ است ...

    اگر در روزهای ابرے و طوفانـﮯ دوستَش داشتـﮯ

    شاهکار کرده اے !!
    گل زیبا به پروانه چنین می گفت:
    فرار نکن ببین چقدر سرنوشت ما با یکدیگر فرق دارد! من در جای خود می مانم و تو می روی. نگاه کن ما چقدر به یکدیگر علاقه داریم؟ ما دور از آدم ها زندگی می کنیم. آن قدر به هم شباهت داریم که مردم می گویند هر دوی ما گل هستیم ولی افسوس تو آزادی و من اسیر زمین هستم چه سرنوشت وحشتناکی؟!
    چقدر دوست داشتم می توانستم پرواز تو را در آسمان ها با نفس خود عطر آگین کنم ولی تو دور از من از میان گلهای دیگر فرار می کنی و من باید در جای خود بایستم و چرخیدن سایه ام را زیر پاهایم تماشا کنم.
    تو می گریزی و باز می گردی و عاقبت به جای دیگر می روی تا بهتر بدرخشی و برای همین است که هر روز صبح تو مرا گریان می بینی!
    آه برای این که عشق ما پایدار بماند ای پادشاه من یا تو هم مثل من ریشه بگیر یا مرا هم مثل خودت بال بده!
    گاهی دلم می خواهد
    وحشــیانه غرورت را
    پاره کنم!
    قلب ترا
    در مشتم بگیرم
    و بفـشارم
    تا حال مرا لحظه ایی بفهمی…!
    سمفونی سرفه های صبح گاهی ام شده موسیقی دل آزارِ این روزهایم... سرما خوردگی از تن و جانم بیرون نمی رود انگار من خود زمستانم...
    لحظه هایی هست که دلم برایت تنگ میشود


    من اسم ان لحظه ها را همیشه گذاشته ام ....
    خدایا کفر نمی‌گویم،
    پریشانم،
    چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!

    مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.
    خداوندا!
    ...
    ...اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی
    لباس فقر پوشی
    غرورت را برای ‌تکه نانی
    ‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌
    و شب آهسته و خسته
    تهی‌ دست و زبان بسته
    به سوی ‌خانه باز آیی

    زمین و آسمان را کفر می‌گویی

    نمی‌گویی؟
    هر لبخند تو دریایی از آرامش است در برکه دلم



    یارب این نو گل خندان که سپردی به منش
    پیرزالی است که دندان نبود در دهنش
    گرچه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور
    گو به من بد نکند تا نزنم تو دهنش....
    یه وقتایی لازم نیست حرفی زده شه بین دو نفر...

    همین که دستت رو آروم بگیره.....

    یه فشار کوچیک بده.....

    این یعنی من هستم تا آخرش.....

    همین کافیه....!
    نیا باران زمین جای قشنگی نیست..
    من از جنس زمینم خوب میدانم
    که گل در عقد زنبور است....!
    و اما یک طرف سودای بلبل..
    یک طرف خال لب پروانه را هم دوست میدارد..
    من از جنس زمینم خوب میدانم
    که اینجا جمعه بازار است
    و دیدم عشق را در بسته های زرد و کوچک
    نسیه میدادند..
    در اینجا قدر نشناسند..
    مردم شعر حافظ را به فال کولیان اندازه میگیرند
    نیا باران زمین جای قشنگی نیست...
    گاهی دلم میخواد, وقتی بغض میکنم,
    خدا از آسمان به زمین بیاد, اشک هامو پاک کنه,

    دستم را بگیره و
    بگه: اینجا آدما اذیتت میکنن؟!!!
    بــیـــا بــــــریــــــــم
    لم می خواهد نامت را صدا کنم...

    یک طور دیگر

    جوری که هیچ کس صدایت نکرده باشد

    یک طور که هیچ کس را صدا نکرده باشم

    دلم می خواهد نامت را صدا کنم...

    یک طور که دلت قرص شود که من هستم

    یک طور که دلم قرص شود که با بودن من ، تو هم هستی...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا