نه به دیر همدمم شد، نه به کعبه هم نشینم/ عجبی نباشد از من که بری ز کفر و دینم
تو و کوچهٔ سلامت، من و جادهٔ ملامت/ که به عالم مشیت تو چنان و من چنینم
چه کنم اگر نگردم پی صاحبان خرمن/ که فقیر خانه بر دوش و گدای خوشهچینم
رخ دوست را ندیدم دم رفتن، ای دریغا/ که به روی او نیفتاد نگاه واپسینم
چه به غصه دل نهادم، چه توقعم ز شادی/ چو به زهر خو گرفتم چه طمع ز انگبینم
تو و زلف مشک بارت من و چشم اشک بارم / تو و لعل آبدارت من و کام آتشینم