محدثه یوسفی
پسندها
648

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • نچ اتفاقا خوشحالم خو تازه یه قرار دادم بستم ناراحت باشم
    نه به دیر همدمم شد، نه به کعبه هم نشینم/ عجبی نباشد از من که بری ز کفر و دینم
    تو و کوچهٔ سلامت، من و جادهٔ ملامت/ که به عالم مشیت تو چنان و من چنینم
    چه کنم اگر نگردم پی صاحبان خرمن/ که فقیر خانه بر دوش و گدای خوشه‌چینم
    رخ دوست را ندیدم دم رفتن، ای دریغا/ که به روی او نیفتاد نگاه واپسینم
    چه به غصه دل نهادم، چه توقعم ز شادی/ چو به زهر خو گرفتم چه طمع ز انگبینم
    تو و زلف مشک بارت من و چشم اشک بارم / تو و لعل آبدارت من و کام آتشینم
    مایه حسن ندارم کخ با بازار من آیی/جان فروش سر راهم که گرفتار من آیی
    ای غزالی که گرفتار کمن تو شدم باش/تا به دام غزل افتی و گرفتار من آیی
    نسخه شعر تر آرم به شفاخانه لعلت/که به یک خنده دوای دل بیمار من آیی
    گلشن طبع من آراسته از لاله و نسرین/همه در حسرتم ای گل که به گلزار من آیی
    روز روشن به خود از عشق تو کردم چو شب تار/به امیدی که تو هم شمع شب تار من آیی
    عشـق یعنـی...!


    عشق یعنی مستی و دیوانگی

    عشق یعنی با جهان بیگانگی

    عشق یعنی شب نخفتن تا سحر


    عشق یعنی سجده با چشمان تر

    عشق یعنی سر به دار آویختن

    عشق یعنی اشک حسرت ریختن

    عشق یعنی درجهان رسوا شدن

    عشق یعنی سُست و بی پروا شدن

    عشق یعنی سوختن با ساختن

    عشق یعنی زندگی را باختن
    چند بار آخرت ای دل به نصیحت گفتم/ دیده بردوز نباید که گرفتار آیی
    سپر از تیغ تو در روی کشیدن نهیست/ من خصومت نکنم گر تو به پیکار آیی
    از غم خبری نبود اگر عشق نبود


    دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟

    بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود


    این دایره‌ی کبود، اگر عشق نبود

    از آینه‌ها غبار خاموشی را


    عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود؟


    در سینه‌ی هر سنگ دلی در تپش است


    از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟

    بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟


    دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود

    از دست تو در این همه سرگردانی


    تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟
    گفتی که نیتی کن تا حافظی بخوانم/گفتم بگیر فالی تا حکم خود بدانم

    گفتی که صاحب دل فرموده طاقتی کن/گفتم ز کوی طاقت بی نام و بی نشانم

    گفتی که همچو مایی در فکر استخاره/گفتم که حاجتی کن خطی غرل بخوانم

    گفتی چه گفت جانان جانم به لب رسیده/گفتم که گفت روزی غم را ز دل برانم

    گفتی نگفت آیا پایان ما چه باشد؟/گفتم که این معما جز این معما جز اینقدر ندانم
    زمان حال اگر گذشته پرتوی از داستانی در آن نیفکنده باشد سرشار از آینده ها خواهد بود اما افسوس که یک گذشته تنها یک آینده تنها را رقم میزند.
    دنيا نيرزد كه پريشان كني دلي
    زنهار بد نكن كه نكردست عاقلي
    دنيا مثال بهر عميق است پر نهنگ
    آسوده عاقلان كه گرفتند ساحلي
    كجاييييييييييييييييييييييييي
    چلا چيزي نميگيييييييييييييييييي
    تو مهربان تر از آني كه فكر ميكردم
    درست مثل هماني كه فكر ميكردم

    شبیه ... ساده بگویم کسی شبیهت نیستهنوز هم تو چنانی که فکر می کردم

    تو جان شعر منی و جهان چشمانممباد بی تو جهانی که فکر می کردم

    تمام دلخوشی لحظه های من از توستتو آن آن زمانی که فکر می کردم

    درست مثل همانی که در پی ات بودمدرست مثل همانی که فکر می کردم
    ﻣﻦ ﻫﻨوز
    ﮔﺎﻫﯽ
    ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ ...
    ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ...
    ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ...
    ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ
    ﺍﻣﺎ ﻣﻦ
    ﻫﻨﻮﺯ ﺗﻮ ﺭﺍ
    ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
    باز اين نوگل خندان كه سپردي به منش
    بسكه خوبه ميبرم بسپارمش دست ننش
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا