مهندس خرده پا 2
پسندها
567

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • از قضا روزی اگر حاکم این شهر شدم خون صد شیخ به یک مست فدا خواهم کرد
    ترک تسبیح و دعاخواهم کرد وسط کعبه دو میخانه بنا خواهم کرد
    تا نگویند که مستان ز خدا بی خبرند
    دلم دریاچه ی غم شد دوباره / قد آیینه ها خم شد دوباره
    صدای سنج و دمام اومد از دور / بخون ای دل محرم شد دوباره . . .
    مهندسم اومد ؟!سلام مهندس ب خدا ديلمون برات تنگوليده...
    مطربان
    خدایا مطربان را انگبین ده
    برای ضرب دست آهنین ده
    چو دست و پای وقف عشق کردند
    تو همشان دست و پای آهنین ده
    با من چه می کند
    مرا در خنده می آرد بهاری
    مرا سرگشته می دارد خماری
    مرا در چرخ آوردست ماهی
    مرا بی یار گردانید یاری
    داداش بودن به تعداد نیست
    حسین فقط عباس رو داشت و
    یوسف یازده تا
    درود به کسی که مرامشون از یه داداش هم بیشتره
    سلام دوست عزیز دلمون برات تنگ شده سری بزن به فقیر فوقرا
    محرم آمد و ماه عزا شد مه جانبازي خون خدا شد
    جوانمردان عالم را بگوييد دوباره شور عاشورابه پا شد


    [IMG]
    [IMG]
    سلام دوست عزیز حالات خوبه من که حسابی سرم شلوغ شده همش سرکارم ببخش بیدارم نی
    "امشب
    می خواهم بگوییم
    مرا
    ب ب خ ش
    تکه تکه حرف ها ازدهانم بیرون می ایند
    می ترسم نکند
    شاکی شوی
    می ترسم نکند
    رد شوم
    می ترسم
    به فرشته ها بگویی با این دیگر کاری نداشته باشید این به خودش واگذار شده
    میترسم خدا
    می ترسم
    پس شکسته
    می گویم
    ب ب خ ش
    تا رحم کنی
    به این
    ش ک س ت ه
    اما هرچقدر من بد سابقه ام تو خوش سلبقه ای
    در ترس هم امیدم به تو را رها نمیکنم
    به همین امیدی که در دلم کاشته ای پیشت می اییم
    و
    می گوییم
    ب ب خ ش"
    ياد من باشد فردا دم صبح
    به نسيم از سر صدق سلامي بدهم
    و به انگشت نخي خواهم بست تا فراموش نگردد فردا
    زندگي شيرين است، زندگي بايد كرد
    گرچه دير است ولي
    كاسه‌اي آب به پشت سر لبخند بريزم، شايد
    به سلامت ز سفر برگردد
    بذر اميد بكارم در دل، لحظه را دريابم
    من به بازار محبت بروم فردا صبح
    مهرباني خودم عرضه كنم
    يك بغل عشق از آن‌جا بخرم
    ياد من باشد فردا حتماً
    به سلامي، دل همسايه خود شاد كنم
    بگذرم از سر تقصير رفيق، بنشينم دم در
    چشم بر كوچه بدوزم با شوق!
    تا كه شايد برسد همسفري، ببرد اين دل ما را با خود
    و بدانم ديگر قهر چيز بديست!
    يا من باشد فردا حتماً
    باور اين را بكنم، كه دگر فرصت نيست!
    و بدانم كه اگر دير كنم، مهلتي نيست مرا
    و بدانم كه شبي خواهم رفت...
    و شبي هست، كه نيست پس از آن فردايي
    ياد من باشد
    باز اگر فردا، غفلت كردم
    آخرين لحظه‌ از فردا شب
    من به خود باز گويم اين را:
    مهربان باشم با مردم شهر
    و فراموش كنم هرچه گذشت....
    از این آدما زیاده آجی ام...
    بیخیال ذهنتو درگیر نکن فدات
    چشات خوشکل میبینن آجی ام....
    کار داداش پیامه :)
    سلیقش حرف نداره :)
    چرا زیاد خوب نیسی؟
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا