[کاشکی بارون میگرفت و غم از این دهکده میرفت
صبح روشن میرسید و شب ماتم زده میرفت
کاشکی این مردم ساده جشن شادی میگرفتن
کوچه هارو پل میبستن با گل مریم و لادن
کاشکی باز گلای لبخند میشکفت روی لباشون.....
سهم من لبخند توست که دلم را روشن می کند
جانم را حرارت می دهد
و سرمای لرزان وجودم را گرما می شود
سهم من تنها تو هستی تنها تو
تو
نه تنها سهم من بلکه سهم همه ی گم شدگان این مسیر مابین هستی
که پایانش با تو و اغازش هم باتوست
سهم من تویی
تو
مرا تنها مگذار