دوتارفیق بودن همیشه باهم شراب می خوردند یکیشون میمیره
چند وقت بعد اون یکی میره میخونه به ساقی میگه دوپیک بریز
ساقی میگه چرا دوتا میگه یکی واسه خودم یکی به یاد رفیقم ...
چندوقت بعد دوباره میره میخونه میگه یک پیک بریز
ساقی میگه رفیقتو فراموش کردی میگه نه خودم توبه کردم اینو میخورم به یاد رفیقم