mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره


  • برگرد تا دوباره حس کنم ، تو دنیا یکی رو دارم …
    کاش چون پاییز بودم … کاش چون پاییز بودم
    کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
    برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد
    آفتاب دیدگانم سرد میشد
    آسمان سینه ام پر درد می شد
    ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد
    اشکهایم همچو باران
    دامنم را رنگ می زد
    وه … چه زیبا بود اگر پاییز بودم
    وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
    شاعری در چشم من می خواند …شعری آسمانی
    در کنار قلب عاشق شعله میزد
    در شرار آتش دردی نهانی
    نغمه من …
    همچو آوای نسیم پر شکسته
    عطر غم می ریخت بر دلهای خسته
    پیش رویم
    چهره تلخ زمستان جوانی
    پشت سر
    آشوب تابستان عشقی ناگهانی
    سینه ام
    منزلگه اندوه و درد و بدگمانی
    کاش چون پاییز بودم … کاش چون پایز بودم
    (فروغ فرخزاد)

    ماندن همیشه خوب نیست...ماندن همیشه خوب نیست...رفتن هم همیشه بد نیست...
    گاهی رفتن بهتر است.گاهی باید رفت...باید رفت تا بعضی چیز ها بماند...
    اگر نروی هر انچه ماندنیست خواهد رفت...
    اگر بروی شاید با دل پر بروی و اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند...
    گاهی باید رفت و بعضی چیزها که بردنی ست با خود برد...
    مثل یاد ، مثل خاطره ، مثل غرور...
    و انچه ماندنیست را جا گذاشت، مثل یاد، مثل خاطره، مثل لبخند...
    رفتنت ماندنی می شود, وقتی که ب......اید بروی...
    و ماندنت رفتنی میشود, وقتی که نباید بمانی...
    برو و بگذار چیزی از تو بماند که نبودنت را گرانبها کند ...
    برو وبگذار پیش ازاینکه رفتنت دردی بر دلی بنشاند،خاطره ای پر حسرت شود ...
    برو و نگذار ماندنت باری بشود بر دوش دل کسی که شکستن غرورت برایش...
    از شکستن سکوت اسانتر باشد...عشقت را بردار و برو...
    برو...زیبا برو . . . .که من در خود سخت شکسته ام.....
    یادت باشد:
    زن ها
    تنهاییشان را گریه می کنند
    و مردها
    گریشان را تنهایی.........

    "هرکجا بروی
    دوباره بازمی‌گردی
    مثل نامه‌ای که هر دو رووش
    نشانیِ من است!"
    پاك ترين هوای دنیا...

    همان لحظه ای است...

    که دلهایمان هوای هم را میکند...!!!

    اینجا دفتری است از لحظه لحظه خاطرات من ........

    از قهرها و اشتی ها

    از دلدادگیها

    از دوست داشتنها

    از دور شدنها

    از اشکها و از لبخندها

    مینویسم و دفترم را مرور میکنم ......زیرا دربرگیرنده تمامی خاطرات من است ..........
    عشق من

    در اغوشت ارام میگیرم ....همه ی دلواپسیها و دلتنگی هایم را .....

    در اغوشت به باد میسپارم ....

    نگاهم را به سویت روانه میکنم ......

    تنم را به اغوشت وصله میزنم و تو را محو اغوشم میکنم ...

    کالبد وجودم را محصور صدای زمزه ی باران چشمانم میکنم ....

    سکوت درونم را به تن پوشی از جنس مهر در چشمانت تلاوت میکنم ...

    عاشقانه هایم را از قلبم برروی نگاهت حک میکنم ......

    تو را صدا میکنم ...

    سرود عشق زندگیمان را به اوای قاصدک های عاشق یکی میکنم ...

    تو را صدا میکنم ...

    انتظار را تماشای کوچه های تشنه قدمهایمان به سکوت وادار میکنم ......

    تو را صدا میکنم ....

    پس بخوان سکوت انتظار اغوشم را .......که چه بیتاب دلم تو را صدا میکند ......

    زندگی من ...

    عشق من

    اوای زندگی من توئی ......

    قلب من ......نفسهای من توئی .....

    تپشهای قلبم زاده ی احساس درون توست ......ای شایسته همه ی زیباترین عاشقانه ها ...

    ببین ......این منم که با تو یکی شده ام در در تب و تاب عشق لبریز میشویم از بوسه های امیخته از حرارت ...

    چشمانمان مست از نوازش .......

    بمان ......که ماندنت مرا جانی دوباره است ای سرچشمه ی همه ی عاشقانه ها .......

    شاهزاده ی من ......

    زندگی من ..


    دل به دل میگوید که دلدار کیست ...که صندوقچه ی اسرار خاطرات چیست ...

    دلم غوغای عشق است و بس ..

    مگر عاشقی کار دلدار نیست ؟

    پس چرا تورادراین محفل رویایی زمزمه یار نیست ؟

    من مملوء از هر چه احساس دلواپسی ..تو را میجویم وانتظارم را پایانی نیست ..

    کجایی یار من ؟...که من از احساس تو در قلبم سرشارم و بس ...

    مرا شمیم بی قراری جوشان است و بس ...

    توئی تکیه گاه من ..

    مرا حبس کن در اغوشت ...که تو را زندانی از ابدیت ترانه ی ارامش است ...

    میخواهم ساکن شوم دنیا را

    دنیای من اغوش توست ..

    ساکن شوم کوچه های عشق را

    که همان قلب توست ...

    میخواهم بشنوم نغمه های روز های زندگی در سایه ی عشق را ...

    که همان ترنم صدای توست ..

    میخواهم .. عطر نفسهایت را در نوای کوچه باغ عشق ساکن نشینم ...

    که همان نفس کشیدن ازبازدم نفسهای توست ..

    مرا همراهی از دل باش ..مرا همراه روزهای وصال درمیعادگاهمان در اغوش یکدیگر باش ...


    دوستت دارم

    شاهزاده ی من ...

    عشق من

    قلبم را تا به ابد به تو هدیه میدهم ......

    نگاهم را

    دستانم را به تو هدیه میدهم ..

    امانتی از من به تو ..باورم را به تو هدیه میدهم ....

    من یک انسانم ....از جنس خاک ...از جنس اب ...از جنس باد ...از عشق هوای نفسهای پروردگارم ...

    پیچک عشق را در وجودم نهفته ام ...و تو را محصور عشقم میکنم ...

    مگر میشود بی تو بود ، آنگاه که تویی تنها بهانه برای بودنم!

    بوی عطر تنت را مدت هاست به انتظار نشسته ام ...

    با نگاهم به دنبالت میگردم ...

    توئی تنها بهانه دلخوشی هایم

    تنهایت نمیگذارم ....

    رهایت نمیکنم ....


    تو با نگاهت ..عشقت را در قلبم میپرورانی ....

    دوستت دارم ....

    زندگی من .....


    زندگی من ..

    دل به دل میگوید که دلدار کیست ...که صندوقچه ی اسرار خاطرات چیست ...

    دلم غوغای عشق است و بس ..

    مگر عاشقی کار دلدار نیست ؟

    پس چرا تورادراین محفل رویایی زمزمه یار نیست ؟

    من مملوء از هر چه احساس دلواپسی ..تو را میجویم وانتظارم را پایانی نیست ..

    کجایی یار من ؟...که من از احساس تو در قلبم سرشارم و بس ...

    مرا شمیم بی قراری جوشان است و بس ...

    توئی تکیه گاه من ..

    مرا حبس کن در اغوشت ...که تو را زندانی از ابدیت ترانه ی ارامش است ...

    میخواهم ساکن شوم دنیا را

    دنیای من اغوش توست ..

    ساکن شوم کوچه های عشق را

    که همان قلب توست ...

    میخواهم بشنوم نغمه های روز های زندگی در سایه ی عشق را ...

    که همان ترنم صدای توست ..

    میخواهم .. عطر نفسهایت را در نوای کوچه باغ عشق ساکن نشینم ...

    که همان نفس کشیدن ازبازدم نفسهای توست ..

    مرا همراهی از دل باش ..مرا همراه روزهای وصال درمیعادگاهمان در اغوش یکدیگر باش ...

    دوستت دارم

    شاهزاده ی من ...

    عشق من

    این برکه اب میداند که جاری قلبم به اب تورا روان احساس خود میداند ....


    این برکه میداند که من ارامشم را در اغوش تو دارم ...


    مگر میتوان دید و نشنیده گرفت سکوت لحظه های دلتنگی یار را ......


    من دلتنگم .......دلتنگ تو که اواز درونت مرا بی تاب تر از قبل به حکم فرمانی قلبش میخواند ....


    ای کاش بیایی ......و این فاصله را به حقیقت هم اغوشی مان تبدیل کنی ....


    دلم تو را میخواهد .......نگاهت را .....دستانت را ....


    چقدر بیتانم .........بدنم سست از تصور اغوش تو .......


    این تصور برای من حقیقتیست از قلبم .........که تو را برای من به محفل عاشقان میخواند ....


    زندگی من .....



    عشق من ...

    لبخند روی لبانم از خنده های توست


    پیچک اغوشم از صداقت توست که مرا خوشبختیست


    زندگی من ......


    من میگویم ......سکوت نمیکنم ...... با تمام وجودم ...دوستت دارم ...


    بخند یار من .....منم انکه تو را هر شب به بالین اغوشش دعوت میکند حتی اگر ندانی ...


    زمزمه لالایی خواب چشمانت را با قاصدک های قلبم برایت میفرستم .........

    زمزمه صدایت را از کائنات .... دعایی برای ره توشه ی راه عشقمان صدا میکنم ...


    ای عشق .........بخند زندگی را .....زیرا من از لبخند تو زنده ام زندگی من ....


    عشق من


    دلم درگیر توست ای اشنای من ......


    دلم غروب نگاهت را به طلوعی دوباره میخواند شاهزاده ی من ......


    شاید که بیایی ....و این حسرت را به باور ارزوی زیبایی وصال دعوت کنی ....


    من اینجام .....در انتظار چشمان تو که تلالو همه ی زیباییها را درخود نهفته است ...


    اینجام در انتظار کالبد حقیقت وجودت که مرا سخت در خود گیرد وبه اسمان ها برد و میعادگاه همیشگی خویش قرار دهد.....


    زیباترین سمفونی دنیا را دریا برای ما مینوازد .......


    اری دریا موسیقی عشق را با تمام وجودش با امواجش فریاد میزند ....


    لبریز میشوم از ترانه ی زیبای قطرهای باران محبتت ......


    خود را در اغوشت محصور میکنم .........و اغوشت را کلبه جاودان تعهد قلبهایمان قرار میدهم .....


    بوسه های لبالب را قسم به جاودانگی گرفته ام .........


    نجوای دلم را بخوان ....که من سخت دلتنگم ........


    شاهزاده ی من ....

    عشق من

    قلبم را تا به ابد به تو هدیه میدهم ......

    نگاهم را

    دستانم را به تو هدیه میدهم ..

    امانتی از من به تو ..باورم را به تو هدیه میدهم ....

    من یک انسانم ....از جنس خاک ...از جنس اب ...از جنس باد ...از عشق هوای نفسهای پروردگارم ...

    پیچک عشق را در وجودم نهفته ام ...و تو را محصور عشقم میکنم ...

    مگر میشود بی تو بود ، آنگاه که تویی تنها بهانه برای بودنم!

    بوی عطر تنت را مدت هاست به انتظار نشسته ام ...

    با نگاهم به دنبالت میگردم ...

    توئی تنها بهانه دلخوشی هایم

    تنهایت نمیگذارم ....

    رهایت نمیکنم ....


    تو با نگاهت ..عشقت را در قلبم میپرورانی ....

    دوستت دارم ....

    زندگی من .....

    عشق من

    بیا که دلتنگم .........

    بیا که اغوشم را برای داشتن حرارت اغوشت بی تابی محض است ...به مانند زمین ـ باران را .......به مانند گل ـ افتاب را ......

    این عشق را شاهدان گیریم ........که چه زیباست عشق در نگاه عاشقان .....

    بیا ..... که من سخت دلتنگم ......

    زندگی من ....


    عشق من

    اوای زندگی من توئی ......

    قلب من ......نفسهای من توئی .....

    تپشهای قلبم زاده ی احساس درون توست ......ای شایسته همه ی زیباترین عاشقانه ها ...

    ببین ......این منم که با تو یکی شده ام در در تب و تاب عشق لبریز میشویم از بوسه های امیخته از حرارت ...

    چشمانمان مست از نوازش .......

    بمان ......که ماندنت مرا جانی دوباره است ای سرچشمه ی همه ی عاشقانه ها .......

    شاهزاده ی من ......


    عشق من


    دلم درگیر توست ای اشنای من ......


    دلم غروب نگاهت را به طلوعی دوباره میخواند شاهزاده ی من ......


    شاید که بیایی ....و این حسرت را به باور ارزوی زیبایی وصال دعوت کنی ....


    من اینجام .....در انتظار چشمان تو که تلالو همه ی زیباییها را درخود نهفته است ...


    اینجام در انتظار کالبد حقیقت وجودت که مرا سخت در خود گیرد وبه اسمان ها برد و میعادگاه همیشگی خویش قرار دهد.....


    زیباترین سمفونی دنیا را دریا برای ما مینوازد .......


    اری دریا موسیقی عشق را با تمام وجودش با امواجش فریاد میزند ....


    لبریز میشوم از ترانه ی زیبای قطرهای باران محبتت ......


    خود را در اغوشت محصور میکنم .........و اغوشت را کلبه جاودان تعهد قلبهایمان قرار میدهم .....


    بوسه های لبالب را قسم به جاودانگی گرفته ام .........


    نجوای دلم را بخوان ....که من سخت دلتنگم ........


    شاهزاده ی من ....



  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا