DONYA16822
پسندها
990

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • چشمانت
    را گشودی،
    شب
    در من فرود آمد ...



    بسان نسیمی از روی خودم برخواهم خاست،
    درها را خواهم گشود،
    در شب جاویدان خواهم وزید.


    خواهش میکنم گلی جون



    می روم بالا تا اوج ، من پر از بال و پرم.
    راه می بینم در ظلمت ، من پر از فانوسم.
    من پر از نورم و شن
    و پر از دار و درخت.
    پرم از راه ، از پل ، از رود ، از موج.
    پرم از سایه ی برگی در آب:
    چه درونم تنهاست.

    سهراب
    بر آب
    وقتِ رفتن، عکس رخت فتاده؟!
    یا باغبان
    زِشرمت، گل را به آب داده؟!

    باز باران،بی ترانه / گریه های بی بهانه
    میخوردبرسقف قلبم / باورت شاید نباشد
    خسته است این قلب سنگ
    به سراغ من اگر می آیی ، تند و آهسته چه فرقی دارد ؟
    تو به هر جور دلت خواست بیا !
    مثل سهراب دگر جنس تنهایی من چینی نیست که ترک بردارد
    مثل آهن شده در تنهایی ، چینی نازک تنهایی من
    غروب بود.
    صدای هوش گیاهان به گوش می آمد.
    مسافر آمده بود
    و روی صندلی راحتی کنار چمن
    نشسته بود :
    « دلم گرفته،
    دلم عجیب گرفته است.
    تمام راه به یک چیز فکر می کردم
    و رنگ دامنه ها هوش از سرم می برد.
    خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود.
    چه دره های عجیبی !
    و اسب ، یادت هست ،
    سپید بود
    و مثل واژه ی پاکی ، سکوت سبز چمن زار را چرا می کرد.
    و بعد ، غربت رنگین قریه های سر راه.
    و بعد ، تونل ها
    دلم گرفته ،
    دلم عجیب گرفته است.
    و هیچ چیز،
    نه این دقایق خوشبو ، که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش،
    نه این صداقت حرفی ، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست،
    نه ، هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف
    نمی رهاند.
    و فکر می کنم
    که این ترنم موزون حزن تا به ابد
    شنیده خواهد شد»
    کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
    برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد
    آفتاب دیدگانم سرد میشد
    آسمان سینه ام پر درد می شد
    ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد
    اشکهایم همچو باران
    دامنم را رنگ می زد
    وه ... چه زیبا بود اگر پاییز بودم
    وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
    شاعری در چشم من می خواند ...شعری آسمانی
    در کنار قلب عاشق شعله میزد
    در شرار آتش دردی نهانی
    نغمه من ...
    همچو آوای نسیم پر شکسته
    عطر غم می ریخت بر دلهای خسته
    پیش رویم
    چهره تلخ زمستان جوانی
    پشت سر
    آشوب تابستان عشقی ناگهانی
    سینه ام
    منزلگه اندوه و درد و بدگمانی
    کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پاییز بودم
    دلم هوای غزل کرده است
    هوای زمزمه در یک اتاق دربسته
    که رمز هیچ کلیدی
    به قفل آن نخورد!
    وقتی تو نیستی،شادی کلام نامفهومی است و دوستت می دارم،
    رازی است که در میان حنجره ام دق می کند.
    وقتی تو نیستی من فکر می کنم تو آنقدر مهربانی
    که توپ های کوچک بازی،گلهای کاغذین گلدانها،
    تصویرهای صامت دیوار و اجتماع شیشه ای فنجانها
    حتی از دوری تو رنج می برند!ومن چگونه بی تو نگیرد دلم؟
    الهی !
    اگر کار به گفتار است ، بر سر گویندگان ، تاجم
    و اگر به کردار است ، به کلمه گفتن محتاجم
    برو ... برو ... به سوی او ، من را چه غم
    تو آفتابی ...او زمین ... من آسمان
    به من بگوئید، آیا در آن اتاق بلور
    که مثل مردمک چشم مرده ها سرد است
    و مثل آخر شب های شهر، بسته و خلوت
    صدای نی لبکی را شنیده اید
    که از دیار پری های ترس و تنهایی
    به سوی اعتماد آجری خوابگاه هاا،
    و لای لای کوکی ساعت ها،
    و هسته های شیشه ای نور - پیش می آید؟

    و همچنان که پیش می آید
    ستاره های اکلیلی، از آسمان به خاک می افتند
    و قلب های کوچک بازیگوش
    از حس گریه می ترکند...."فروغ"
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا