mani24
پسندها
36,403

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • با دلی غرق سرور


    غرق از مهر

    جدا از دیروز

    با تو ای همدم هر خاطره ام

    کوله ام را بستم

    تکه ای شوق

    کمی هم احساس

    در کنارش سبدی خالی و کوچک که در آن

    با هم از باغچه ی این لحظات

    گلی از جنس وفا

    برچینیم

    کاشکی خاطره ای خوش

    بشودهمسفر ما

    کارواني ها
    کاروان سالاري افتاده ست از پا
    چيست تدبير ؟
    کاروان آيا بماند يا براند ؟

    منوچهر آتشي
    تو مثل لاله ی پیش از طلوع دامنه ها
    که سر به صخره گذارد
    غریبی و پاکی
    ترا ز وحشت توفان به سینه می فشردم
    عجب سعادت غمناکی
    یاد داری چه شبی بود ؟
    باد گرم نفس من
    ساقه ی بازوی شفاف ترا می آزرد ؟
    و اندکی آنسوتر
    جوی اندام تو در کوچه ی تاریک
    ماهی چشم مرا می برد ؟
    یاد داری چه شبی بود ؟
    غرق آن بستر شبنم زده پشت بام
    هوش بسپرده به رویای کبوتر های بقعه ی دور
    خیره در آبی ژرف بی درد ؟
    و آن طرف دور از ما در حاشیه ی جنگل شب
    یاد داری چه هراس انگیز
    گرگ خاکستری ابری
    کشته ی میش سفید ماه را می خورد ؟
    یاد داری چه شبی بود ؟

    منوچهر آتشی
    جاده گفتي يعني رفتن ؟
    جاده يعني تکرار همين واژه ؟
    دريغ
    دوست دانايم دانا باش
    که حقيقت بس غمناکتر است
    جاده رفتن نيست
    که تو بتواني با آساني
    چند کمند
    سوي آفاقي چند
    از پي صيد ابعاد زمان اندازي
    که به دام آري آهوهاي مي روم و خواهم رفت و خوا....
    که به بند آري ‌آهوهاي چست زمان را
    جاده رفتن نيست
    جاده مصدر نيست
    جاده تکرار يک صيغه ي غربت بار است
    جاده يک صيغه که تکرارش
    گردبادي است که با خود خواهد برد
    که برد
    هر چه برگ و بر باغ دل تو
    هر چه بال و پر پروانه ي پندار مرا
    جاده رفتن نيست
    جاده طومار و نواري نه و جوباري
    جاده يعني رفت
    رفت
    رفت
    همين

    منوچهر آتشي
    خانه ات سرد است؟
    خورشیدی در پاکت می گذارم
    و برایت پست می کنم
    ستار ه ای در کلمه ای بگذار
    و به آسمانم روانه کن
    بسیار تاریکم
    با تو بودن خوب است
    تو ظریفی
    مثل گلدوزی یک دختر عاشق
    که دل انگیزترین گلها را
    روی روبالشی عاشق خود می دوزد
    از این لحظه بود که تو را .....نفسهایم..جانم ...و زندگی ام دانستم .......

    و نبودنت را نبود نفسهایم ...و تمام شدن زندگی ام برای همیشه.........
    عشق من ...

    دفتر عشقمان را بازمیکنم

    تیتر صفحه اول : به نام یگانه من .........اوکه سرچشمه رنگین کمان عاشقیست ....

    مینویسم ....

    عشق را از قلبم خواندم و سکوت را مینویسم ....

    نگاه میکنم به اوازباران ......بارانی که فصل بهار را برای دلم هدیه کرده است ...

    دردلم شعرهاییست که فقط جوهر وجودت ان را شاعراست ....

    به یاد دارم نگاهی که قلبم را مجنون خود کرد ...چه بی تاب بود ....چشمانت .....چشمانت همه ی فصل ها را در خود داشت ...

    انتظارلبهایم برای بوسیده شدن ......لمس اغوش مردانه ات به نوازش امواج دریا به ساحل .....مرا ارامشی مطلق ازعشق بود ...

    ....هیچ چیزجز تو برایم به معنای حقیقت نبود ....فانوس نگاهت مرا رهنمای ساحل قلبت بود ......

    زمزمه تاروپود وجودت به من حکم وصال را میداد......

    از این لحظه بود که تو را .....نفسهایم..جانم ...و زندگی ام دانستم .......

    و نبودنت را نبود نفسهایم ...و تمام شدن زندگی ام برای همیشه.........

    ...........

    ...................

    وسعت دوست داشتن را اندازه نگیر ...

    زیادش هم کم است ...

    رشد کن ...

    شکل بگیر ...

    و کامل شو ...

    خودِ دوست داشتن مهم است ...

    نه زمانش ...

    نه پایداری اش ...

    نه مالکیتش ...

    و نه حد و حدودش ...

    سرت را بالا کن ...

    نگاه کن ...

    دوست داشتن خدا را ببین ...








    عشق من

    قلبم را تا به ابد به تو هدیه میدهم ......

    نگاهم را

    دستانم را به تو هدیه میدهم ..

    امانتی از من به تو ..باورم را به تو هدیه میدهم ....

    من یک انسانم ....از جنس خاک ...از جنس اب ...از جنس باد ...از عشق هوای نفسهای پروردگارم ...

    پیچک عشق را در وجودم نهفته ام ...و تو را محصور عشقم میکنم ...

    مگر میشود بی تو بود ، آنگاه که تویی تنها بهانه برای بودنم!

    بوی عطر تنت را مدت هاست به انتظار نشسته ام ...

    با نگاهم به دنبالت میگردم ...

    توئی تنها بهانه دلخوشی هایم

    تنهایت نمیگذارم ....

    رهایت نمیکنم ....


    تو با نگاهت ..عشقت را در قلبم میپرورانی ....

    دوستت دارم ....

    زندگی من .....

    عشق من

    در ساحل رویا

    چشمانم را برهم میگذارم ....

    وتو را ...

    از انسوی دریا ها نزد خود می اورم ...

    دستانت را میگیرم ...

    تنت را لمس میکنم ...

    و در اغوشت عاشقانه هایم را زمزمه میکنم ....

    این توئی که در وجود من نهفته ای ......

    من تو را دارم .....

    توئی که عشق منی ...

    زندگی ام را ...

    توئی که زندگی منی ...
    آدم باید یکی رو داشته باشه

    وقتی دلش گرفته بهش زنگ بزنه

    و براش پشت گوشی آهنگ بذاره ...

    یکی که وقتی نباشه ، دلشوره بگیری .

    یکی که نبودنش بشه دلیل تمام خوش نگذشتن های دنیا ...

    نه مهمونی ، نه سفر ...

    می دونی ؟؟؟

    یکی باید باشه که دلیلِ لذت بردن از بارون بشه ،

    یکی که نبودنش بشه دلیل غمبادِ عصرهای پاییزی !

    نفسهاش تنها دلیلِ نفس کشیدنت بشه ،

    اونقدر که وقتی نیست ،

    نفست بند بیاد ...

    یکی که غرق فکرش باشی و نفهمی چقدر از مسیر راه خلاف رفتی ،

    تا اینکه ماشین های مخالف ،

    سرشان را بیرون بیارن و بگن :

    " هووووی ! چته ؟ عاشقی ؟ "

    یکی که تب کنی نبودنش را و هذیون بگی و هیچ کس نفهمه چرا !

    اصلا باید یکی باشه وقتی می گی دلم گرفته ،

    بگه قربون ِ دلِ گرفته ات ...

    آغوش تو گناه نیست
    من در آغوش تو آرامش یافته ام
    كه هیچ گناهی با آرامش مانوس نیست
    آغوش تو گناه نیست
    من در آغوش تو امنیت را احساس كرده ام
    كه در هیچ گناهی امنیت محسوس نیست
    آغوش تو گناه نیست
    من در آغوش تو تمام زیبایی را لمس كرده ام
    كه در هیچ گناهی زیبایی ملموس نیست
    پس امانم بده
    كه تا ابد در دل این زیبایی
    آرامش یابم


    یار من

    عشق چیز مبهمی نیست ........

    عشق همان دلتنگیست .....

    همان فریاد سکوت دلی است که اواری میشود بر تمام لحظه هایت .....

    عشق خود توست که مرا از همه دنیا رها میسازد و پرواز را به من می اموزد ..........

    عشق زیستن درتار پود خاطرات تو و قلب توست ....

    عشق زندگی برای توست ...

    نفس کشیدن از برای توست ....

    عشق روایت نسل سکوت خاطره هاست ....

    عشق همان صداقت قلب دقایق لحظه هاست ......

    عشق صدای قدم های کلام توست .....

    عشق همان اشعار سرشته شده از شراب ناب احساس توست .......

    مرابه فراسوی کلبه عشق درونت غزل بخوان .........

    مرا به وصال قلبهای عاشق بخوان ....

    من به عشق تو زنده ام ......

    دوستت دارم ...

    زندگی من

    برای تو مینویسم زندگی من ........

    برای تو ئی که هر لحظه ام پراز وجود توست .....و با یاد تو میگذرد ....

    دستانت را لمس می کنم .........

    صورتت را نوازش می کنم .....

    تو را در اغوش می گیرم .....

    برایت از دلم میگویم .....

    از حرف هایی میگویم که قاصدک هایی از عشق را به همراه دارند ......


    باران نوازشم کن .........

    مرا بنگر که برای دیدارت کوچ کرده ام به دشت ها ........

    مرا نوازش کن ........

    من ارامم ......

    مرا با بوسه هایت عاشقانه خواب کن......

    من از جنس توام ......من ازجنس دلهای باران دیده ام ...

    منم ........اواره ی همان دشتی که خواب دیده است مرا ....

    منم ....اهنگ ترنم عشق تو ......

    ببار باران ....

    ببار ...


















    کتاب سرنوشت .....در تقدیر من ...چشمان همیشه بهاری تو را نوشت .....

    عشق را نوشت ......بوسه را .....برساحل قلب بیکران تو ......از مهتاب قصه گو .....با دلی از مهر ...عاشقانه نوشت .....

    به روی قلبم بی قراری را نوشت ....

    کتاب سرنوشت خلق کرد خاطراتی از جنس ارامش .....

    کتاب سرنوشت ......از سر نوشت .......

    نوشت ....

    قصه ای اررهگذری از دیار عشق را .......بر تارهای موهانم نوشت....

    بوسه ای بر کتیبه ی احساس را نوشت ....

    تو را نوشت ....توئی که زندگی منی ......شاهزاده ی من .....









    من !

    سخاوتمندانه "تو" را به قلبم هدیه میدهم..

    و سخت لرزانم از هدایه ای چنان با شکوه!!

    ای بهانه ی زیبای زنده بودنم :

    سطرهای جا مانده از از شور و احساس قلبم را به تو تقدیم میکنم ..

    و برای تو مینویسم..


    برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست ..

    برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست…

    برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد…

    برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است..

    برای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست…

    برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است..

    برای تویی که عشقت معنای بودنم است..

    برای تویی که آرزوهایت آرزویم است ..


    دوستت دارم تا ..

    نه!

    دیگر برای دوست داشتن هایم تایی وجود ندارد..

    بی حد و مرز دوستت دارم..
    من هم کاندیدا شدم،
    ولی...
    نه برای میزی،
    نه برای پست و مقامی...
    مرا نیازی به میلیون ها رای نیست!
    کافی ست تنها "تو" مرا انتخاب کنی؛






    آدمــها کنــارت هستند . . .

    تا کـــی ؟

    تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند !


    از پیشــت میروند یک روز . . .

    کدام روز ؟

    وقتی کســی جایت آمد !


    دوستــت دارند . . .

    تا چه موقع ؟

    تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند !


    میگویــند عاشــقت هســتند برای همیشه !

    نه ...!

    فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام شود . . .

    و این است بازی باهــم بودن .... !
    کاش اون لحظه ای که یکی ازت میپرسه "حالت چطوره؟"

    وتو در جواب میگی "خوبم!"

    کسی باشه که محکم بغلت کنه و آروم تو گوشت بگه:

    میدونم خوب نیستی...!!!
    من هم کاندیدا شدم،
    ولی...
    نه برای میزی،
    نه برای پست و مقامی...
    مرا نیازی به میلیون ها رای نیست!
    کافی ست تنها "تو" مرا انتخاب کنی؛







    من !

    سخاوتمندانه "تو" را به قلبم هدیه میدهم..

    و سخت لرزانم از هدایه ای چنان با شکوه!!

    ای بهانه ی زیبای زنده بودنم :

    سطرهای جا مانده از از شور و احساس قلبم را به تو تقدیم میکنم ..

    و برای تو مینویسم..


    برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست ..

    برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست…

    برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد…

    برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است..

    برای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست…

    برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است..

    برای تویی که عشقت معنای بودنم است..

    برای تویی که آرزوهایت آرزویم است ..


    دوستت دارم تا ..

    نه!

    دیگر برای دوست داشتن هایم تایی وجود ندارد..

    بی حد و مرز دوستت دارم..
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا