مهندس خرده پا 2
پسندها
567

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ببخشید دارم دنبال جک خوب میگردم ک برات تعریف کنم.
    خب اره ی ذره ناراحت میشی
    مخصوصا خواهرزاده ام وقتی مامانش اینطوریی میگه عصبانی میشه ولی من سعی میکنم بخند:biggrin:
    خخخخخخخخ....خخخخخخخ...خووو خودت حالت گرفته نشد؟؟؟خخخخ...
    مامانم ميگه برو چيز رو از چيز بيار بعد چيزش كن
    ميگم چي رو چي كار كنم!!؟!!!؟!!؟!!؟!؟
    ميگه همون چيز رو كه كنار چيزه
    ميگم چي رو؟!!؟!!؟!!
    بعد ميگه خدايا به همه بچه دادي به مام بچه دادي يك ذره عقل تو كلش نيست
    حتي اگه معلمتم باشه؟؟؟
    فرق نميكنه تو چ فاصله اي بهت زل بزنه...
    ب معلم كه اون همه عيب ازين بدبخت گرفت اونم جلوي اين همه...فهميد كه منظورم اينه كه هيش موجودي بي نقص نيست و روزي خودش هم اين بلا سرش مياد...
    واسه اول بارش سخته...آخه منم ايجوري بودم ولي يه بار تازه خونمون اومده بود شهر اتفاقا خونه معلم رياضي سال اول دبيرستانم چسبيده به خونه ما ...منم كه ديدمش جلو در نشسته بودم اومد بيرو ب هم نگا كرديم من اصا نه سلامي نه هيچي سرمو انداختم پايين...ميخواستم برم تو خونه آخه از خجالتي داشتم آب ميشدم...يه دفه او بهم سلام داد و كلي احوال پرسي كرد منم از اون موقع به بعد اصا يه بچه هم كه بهم زل بزنه سلاممو بهش ميدم...
    آلان روم نميشه بهش بگم كه اينكارا رو كردي آخه ميگم كه از كوره در ميره...ولي الحق چ دوراناي زيبايي بود...يه بار املا داشتيم باور كن ي پسر كلاسم بود سال اول راهنمايي يه بار املا داشتيم اون بدبخت منفي نيم گرفت ...وختي دانش آموزان فهميدن با معلم شرو كردن به خنديدن و مسخره كردن بهش با پسر و دختر...منم باور كن آبجي جونم اصا اشك تو چشام واسش جاري شد بلند شدم به معلم گفتم عجب انگيزه اي بهش دادي واسه درس خوندن ...همه قلف كردن بعد زنگ تفريح منو صدا زد دفتر گفت چرا ايجوري گفتي گفتم كه باور كن هيش موجودي تو دنيا بي عيب نيس ديگه خودش فهميد چي ميگم...
    شايد اگه بريم باهاشون صحبت كنيم چيزهاي جديدي ياد بگيريم و يا راه ديگري از اين راه راستا بهمون نشون بدن...
    لایک داداشی;)
    منم همیشه میدادم ب اجیم الان وکیله
    ی بار ی انشایی در مورد مادر برام نوشت ک اول خودم وقتی خوندمش خیلی گریه کردم بعدش ک سر کلاس خوندمش بچه ها همه خوشش اومد
    وقتی حرف از انشا میزنن سریع اون خاطره میاد تو ذهنم...یادش بخیر
    به خدا ببين من خيلي از انشاهامو خودم نمينوشتم ،ميدادم به آجيم بنويسه او نطقش خيلي خوب بود و آلانم روانشناسه...آجي باور كن جوري مينوشت كه وختي خودش ميخوندش با تمام وجود بهش گوش ميدادم ببينم چجوري ميخونه ازش لذت ميبردم بعد وختي ميبردم تو كلاس ميخوندمش دو سوم وخت كلاس ميرفت چون كه سر شار از عاطفه بود بارها دانش آموزان كلاسو ميگريوندم...معلمونم همش در شگرف بود ميگفت اول يه بيست واسه آبجيت دوم يه بيست واسه خودت...
    آخه درسته كه خدا راه راستو به بشر ياد ميده...ولي چجوري؟؟؟؟
    توسط يه وسيله اونم فقط پدر و مادر و مهمتر از همه معلم...و تو خلاف وفاداري راه ميري و وختي ميبينيشون راهتو راحت كج ميكني و شايد...
    ميدوني ما تو روستا درس ميخونديم و تا سال سوم راهنمايي دختر و پسر تو يه كلاس بودن ما پسرا بايد از شرم جلو دخترا بايد كلي درس ميخونديم خو واسه ما خيلي سخت بود كه تو خونه بمونيمو همش درس بخونيم ولي الحق باحال بود ،پاي تخته رفتنو ،انشا خوندنو ،بعضي اوقات كتك شيرين معلم خوردنو ...
    والا آبجي جون ازم ناراحت نشي ولي اين بي انصافيه...
    اره حق با توه
    ولی من نمیتونم باور کن اینقد باهاشون راحت بودم ک هیچکدوم از دوستام مثل من نبودن ولی الان نمیتونم باهاشون حتی ی کلمه حرف بزنم
    اتفاقا روز معلم براشون پیام تبریک میفرستم ولی روم نمیشه باهاشون حرف بزنم
    ی چیزی بگم داداشی من رو نمره خیلی حساسم معلمامم ک اینو میدونستن خیلی اذیتم میکردن یعنی نمره واقعی رو بهم نمیدادن تا من برم پیش مدیر یا پیش این یکی معلمام شکایت کنم بعدش بهم میگفتن باهات شوخی کردیم
    فک کن ی بار معلم شیمیمون نمره هارو برحسب رنگ داده بود و منم آبی بودم هر چی بهش میگفتم یعنی چن گرفتم نمیگفت منم چون میدونستم با دبیر ریاضیمون دوست جون جونین رفتم ب دبیر ریاضیمون گفتم شما بهش بگین ک نمره من چن شده
    اونم کلی خندید گفت مطمئن باش نمره بالایی گرفتی س تایی داشتیم باهم حرف میزدیم ک یکی از بازرس های اداره اومد پیشمون فک کرد من دختر دبیر ریاضیم بهم گفت خوبی دخترم بعدش رو کرد ب دبیرمون گفت ماشااله دخترت چقد بزرگ شده منم ب زور خودمو کنترل کردم خداحافظی کردم باهاشون و ازشون دور شدم اینقد خندیدم ک دل درد گرفت.
    براي پايان كارم بايد ميرفتم كارآموزي،منم ايران خودرو رفتم واسه كارآموزي باور كن يه ماه اونجا بودم در اون يه ماه تمام معلمام از معلم كلاس دومم به بعد تك تكشونو ديدم،بعضياشون منو نميشناختن ولي من بهشون ميچسبيدمو خودمو بهش معرفي ميكردم تازه خيلي بهم افتخار ميكردن...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا