mani24
پسندها
36,501

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • با سلام

    به منظور قدردانی از زحمات شما در تالار شهرسازی، 50 امتیاز به حساب کاربری شما اهدا شد .

    پر تلاش و موفق باشید :gol:
    بـانــــو …
    مــــرد نبــوده ای تـا بـدانــی ســرت بـر روی بـازوانــم …
    امنیــت تــو نیســت …
    آرامــش مــن اســت …
    عشق من

    شاهزاده ی من

    من برای نوشته هایم تو را بهانه میکنم ........دستانت را ......نگاهت را بهانه میکنم ...

    سرمست میشوم از تو ...

    و دلم را به سوی تو روانه میکنم ....

    عشقم را از صمیم قلبم به تو هدیه میکنم ....

    عاشقانه هایم را برای تو تلاوت میکنم ....

    من میدانم که دوری مانعی برای وصال نیست ...

    من ....هرشب .....هر ثانیه به تو وصال پیدا میکنم ...

    تو را در کنار خویش احساس میکنم

    این همان وصال است ....

    زندگی من ....


    عشق من

    دستانت ......گرمی خورشید را دارد ...

    چشمانت ....پاکی اسمان را ...

    بزرگی قلبت به اندازه دنیا ...

    سینه های مردانه ات که مرا تکیه گاهی محکم است ...

    مرا ......

    چه موهبت بزرگیست که تو را دارم ...

    شاهزاده ی من ...


    عشق من ...

    هیچگاه ترکت نخواهم کرد...

    من تو را در خود زندگی کرده ام ......من عاشقم بر تو .....ای عشق ....

    مرا بیاب ......در جاده هایی که قاصدک های احساسم را به سویت روانه کرده ام .....

    من همانجایی هستم که تو هستی ...

    من ....اندیشه ام با توست ...همیشه و همه ی لحظه ها ....زندگی من ....


    مانی


    تو را درخودم ........دروجودم احساس میکنم .......تو خود من شده ای ...

    وقتی نیستی ....مثل این است که وجودم را از من گرفته اند ......


    دلم برای بودنت تنگ است


    بودن سرخ تو


    ارامش سبز بودنت


    ابی دستانت را دوست دارم


    انگشتانم برای بودن میان ابی دستانت از هم فاصله می گیرند


    از سیاهی شب نمی ترسم


    زمانی که سپیدی قلبت روشنگر لحظه هایه من است


    نارنجی و زرد شناور کلامت را دوست دارم


    انفجار رنگ ها را کنار تو دوست دارم


    رنگ ها را برای با تو بودن دوست دارم


    قدیم به تو که خودت میدانی

    تمام این نوشته هایم برای توست

    تویی که با آمدنت شب هایم

    نیز همانند روزهایم روشن است

    و مهربانی و عشقت را مانند

    گرما و نور خورشید به من بخشیدی

    خورشید زندگی ام دوستت دارم و

    تا آخرین غروب زندگی ام در کنارت خواهم ماند
    می خواهم امشب از ماه قول بگیرم

    که هر وقت دلم برایت تنگ شد

    در دایره حضورش تو را به من نشان دهد

    می خواهم امشب با رازقی ها عهد ببندم

    هر وقت دلم هوای تو را کرد

    عطر حضور مهربان تو را با من هم قسمت کنند



    عشق من

    دستانت ......گرمی خورشید را دارد ...

    چشمانت ....پاکی اسمان را ...

    بزرگی قلبت به اندازه دنیا ...

    سینه های مردانه ات که مرا تکیه گاهی محکم است ...

    مرا ......

    چه موهبت بزرگیست که تو را دارم ...

    شاهزاده ی من ...








    فردا می اید ...........و بار دیگر اولین نگاهت را به یاد می اورم

    فردا می اید و من تو را دوباره می یابم ....

    فردا دوباره دستم را به دستت میسپارم ای عشق .....

    با تو تجدید عهدی دوباره خواهم کرد ...

    فردا ......در یک همچین روزی من زندگی ام را یافتم .......یافتم دیوان همه ی اشعارم را ...

    من ....دختری از تبار دلهای باران دیده ی ساکن دریا ..

    تو را یافته ام ......در قلبم .....

    زندگی من ...
    میدانی که من جز
    باتو
    باهرکس که باشم
    باز تنهایم....





    زندگی من .....

    نگاهم کن ...میخواهم خستگی هایت را در پیچک اغوشم از مهر بپوشانم ...

    زندگی من ...

    تو کالبد وجودم را محصور خود و محبت بی دریغ خود کرده ای .......

    از نگاهم رازهای دلم را بخوان ...

    وقتی نیستی ....مثل این است که من نیستم ...

    وجودم به وجود تو وابستست ....

    تکیه گاه من ...سینه های مردانه توست ...

    دستان توست ...

    محل زندگی من اغوش توست ....

    مرا ازنگاهم دریاب ....

    که دوستت دارم ....


    مانی


    آرام بخوان چون آهسته نوشتم از دل بخوان چون با دل نوشتم

    "دوستت دارم"
    مــــن و تـــــــو
    سالهــــــــاست که در کوچـه پـس کوچـه های عشـــــق و دوستـــی
    هــزاران هـــزار خاطــره را با عشـــــــــــــــــــــــ ــــق ساختـــه ایـم
    لا به لای ِ خـــواب ِ شـب بـــوها
    میــان عطـــر ِ رازقـــــــــــــــــی ها
    پشــت ِ رویــــای ِ خیــس شبـــانه ها

    بـــالای ِ خیـــــــال ِ نـازک ِ ابــرهاِ
    کنـج ِ پنجــــره ی ِ نیمــه بــاز ِ بـــاران خـــورده
    میــان ِ همیــن خط فاصلـــ ــ ـــه ها ...
    عشــق ممنــوع بهــانه بـود
    مـــن ِ حــــــــوا و " تــــــو" ی ِ آدم

    آمــده بودیـــم تا عشــــــق را
    تجـــربه کنیــم
    لمـــــــــــس کنیــم
    بچشیــــــــــــم
    و مـزه مـزه کنیــــــــم
    مـــن و تــو آمـــده بودیــم
    تا همچــون دو مـرغ عشـــق
    عاشقـــی کنیم و دوســت داشتنمــان را
    با بوســـــه ای از احســـاس به خـــــدا اثبـــات کنیـــم
    مـــن و تــــــو آمــده بودیــم
    از چشمــه ی زلال و نــاب ِ عشـــق بنوشیـــم
    و سیـــــــراب شویـم
    و ره کاشانـــه ی خــویش رویــــــــــم


    مـــن آمــدم ...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا