پاييز که بيايد 
بهاري ترين روزهاي من ، 
در جشن زردي ها آغاز مي شود 
پاييز که بيايد 
چشمان من با نگاهي از تو 
غسل عشق داده مي شود
پاييز که بيايد 
من از سر ِ نو عاشق 
صداي پاي مسافري از دور مي شوم 
پاييز که بيايد 
شادي بخش ترين لبخند ِ زمستاني را 
با گوش دل در اعماق وجودم خفظ مي کنم 
پاييز که بيايد
دلم ناصبور تو را خواهد خواست 
پاييز که بيايد 
من ، در ميان خش خش ممتد
برگهاي خشکيده پاييزي ، 
نشاني از طراوت تو خواهم خواست 
پاييز که بيايد 
عطر ِ ياد تو در 
ياس لندني هاي کوچه مان
پيچک وار مي پيچد 
پاييز که بيايد 
من با تو و بي تو خواهم بود 
پاييز که بيايد
من ، دوباره و از سر ِ نو ، 
عاشق ِ تو خواهم شد ، مي دانم ...