صبا68
پسندها
2,221

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • شک نکن
    درست در لحظه ی آخر ، در اوج توکل و در نهایت تاریکی
    نوری نمایان می شود ، معجزه ای رخ می دهد
    خدا از راه می رسد . . .
    در هوای سرد نبودنت...
    آتیش زدن خاطراتت هم...
    تن سرد و خسته ام را...
    گرم نمی کند....
    هوای نبودنت...
    بس ناجوانمردانه سرد است...
    پاييز که بيايد
    بهاري ترين روزهاي من ،
    در جشن زردي ها آغاز مي شود
    پاييز که بيايد
    چشمان من با نگاهي از تو
    غسل عشق داده مي شود
    پاييز که بيايد
    من از سر ِ نو عاشق
    صداي پاي مسافري از دور مي شوم
    پاييز که بيايد
    شادي بخش ترين لبخند ِ زمستاني را
    با گوش دل در اعماق وجودم خفظ مي کنم
    پاييز که بيايد
    دلم ناصبور تو را خواهد خواست
    پاييز که بيايد
    من ،‌ در ميان خش خش ممتد
    برگهاي خشکيده پاييزي ،
    نشاني از طراوت تو خواهم خواست
    پاييز که بيايد
    عطر ِ ياد تو در
    ياس لندني هاي کوچه مان
    پيچک وار مي پيچد
    پاييز که بيايد
    من با تو و بي تو خواهم بود
    پاييز که بيايد
    من ، دوباره و از سر ِ نو ،
    عاشق ِ تو خواهم شد ، مي دانم ...
    شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم
    تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
    و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی دلم حیران و سرگردان چشمانیست رویایی!
    و من…
    ومن تنها برای دیدن زیبایی آنچه تو در سر داشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
    و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی، نمی دانم کجا، تا کی، برای چه …
    ولی رفتی…
    و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارد!
    و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت!
    و بعد از رفتنت …!
    و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت: تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم!
    و من…
    و من در حالتی مابین اشک و حسرت و تردید
    و من در اوج پائیزی ترین ویرانه ی یک دل
    میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
    نمی دانم چرا …
    نمی دانم چرا! شاید به رسم عادت پروانگی من باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم …
    سلام صبا گلی
    مقسی عزیزم
    انشالله جفتت رو زودتر پیدا کنی تا یه جشن بگیریم
    خیلی ممنون عزیز دلمممممممممممم
    خوبممممممممم مرسی من بیشترر توو کجایی عزیزم اصن یاهو نیستی
    آره
    یادش بخیر قبلنا چقدر کل کل میکردم با بقیه
    خیلی از بچه ها دیگه نیستن ! خیلیام کم سر میزنن
    تا صبح توی سایت با هم صحبت میکردیم و ...
    خلاصه عالمی داشتیم .
    سلام آجی جان
    منم همینطور همیشه 10 مین میامو میرم
    هیچکس نیست
    مرسی خوبم . شما چطوری ؟
    والا راستشو بخوای دیگه با اینجا حال نمیکنم
    جَوِش خیلی مسخره و بیخود شده
    مدیرانش هم خیلی عقده ای شدن .
    هرازگاهی یه سری میزنم و جواب بچه هارو توی بخش موبایل میدم و یه کمی هم با این حمید کل کل میکنم :D
    بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن كوچه گذشتم،

    همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،

    شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،

    شدم آن عاشق دیوانه كه بودم.

    در نهانخانۀ جانم، گل یاد تو، درخشید

    باغ صد خاطره خندید،

    عطر صد خاطره پیچید:


    یادم آمد كه شبی باهم از آن كوچه گذشتیم

    پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم

    ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.

    تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.

    من همه، محو تماشای نگاهت.


    آسمان صاف و شب آرام

    بخت خندان و زمان رام

    خوشۀ ماه فروریخته در آب

    شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب

    شب و صحرا و گل و سنگ

    همه دل داده به آواز شباهنگ

    یادم آید، تو به من گفتی:

    ـ «از این عشق حذر كن!

    لحظه‌ای چند بر این آب نظر كن،

    آب، آیینۀ عشق گذران است،

    تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است،

    باش فردا، كه دلت با دگران است!

    تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن!»

    با تو گفتم:‌ «حذر از عشق!؟ - ندانم

    سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،

    نتوانم!

    روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد،

    چون كبوتر، لب بام تو نشستم

    تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم . . .»
    باز گفتم كه : «تو صیادی و من آهوی دشتم

    تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

    حذر از عشق ندانم، نتوانم!»

    اشكی از شاخه فرو ریخت

    مرغ شب، نالۀ تلخی زد و بگریخت . . .


    اشک در چشم تو لرزید،

    ماه بر عشق تو خندید!

    یادم آید كه: دگر از تو جوابی نشنیدم

    پای در دامن اندوه كشیدم.

    نگسستم، نرمیدم.

    رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،

    نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،

    نه کُنی دیگر از آن كوچه گذر هم . . .

    بی تو، اما، به چه حالی من از آن كوچه گذشتم!
    خدایا یا نوری بیفکن یا توری..

    ماهی کوچکت از تاریکی اقیانوس می ترسد..
    پاییز است و هوا پر شده از " دوستت دارم " هایی که به بادها سپرده ام،
    کاش پنجره دلت باز باشد...

    پاییز است و هوا پر شده از " دوستت دارم " هایی که به بادها سپرده ام،
    کاش پنجره دلت باز باشد...

  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا