قسمت دو!
تو خواب هیجان زده و ذوق پر شده بودم، به خواهرم گفتم اینارو تو هم میبینی؟ اون انکار کرد و گفت اینجا که چیزی نیست! یه تخت خواب کودک تو خونمون بود که پر از این فرشته ها شده بود، اون رو بهش نشون دادم و گفتم ببین چه زیادن، دونه دونه نشون میدادم میگفتم ببین این آبی، این سبز، این سرخابی و ... اما خواهرم باز انکار کرد و من توی خوابم، دیگه بهش اصرار نکردم که باور کنه، چون نمی خواستم لذت اون لحظه ها رو زایل کنم. بهش گفتم آره ، اصلا شاید من خواب آلودم و دیگه از خواب بیدار شدم.
عجیب زیبا و رنگی بود این خواب، عجیب بود اصلا، غیر قابل وصف بود. نمیدونم با کلمه ها چقدر تونستم زیبایی و شکوه اونچه که دیدم رو توصیف کنم...