یارانراد
پسندها
3,813

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • به به... خوش به حالتون. من 2 بار رفتم. خیلی خوبه، حسابی لذت ببرین.
    من واقعا دیگه از خواب نمی تونم بشینم... شبتون پر از آرامش و خیالای قشنگ...
    ایششششالا که میخرین.
    موزه ایران باستان رو میگین؟ اگه اینو میگین ، باید بگم البته که عالیه. حتما برین...
    شاید صدای پیانو زدن فرشته ها بوده... :D یادم باشه سره فرصت داستانشو بنویسم براتون.
    راستی... گفتین پیانو... ما چند روزه پیانو گرفتیم و تصمیم دارم اگه خدا بخواد، از هفته دیگه، شنبه، آموزش ببینم... فعلا هیچی بلد نیستم و الکی هی با عشق میشینم پشتش و دری وری صدا در میارم ازش! :redface:
    قسمت دو!
    تو خواب هیجان زده و ذوق پر شده بودم، به خواهرم گفتم اینارو تو هم میبینی؟ اون انکار کرد و گفت اینجا که چیزی نیست! یه تخت خواب کودک تو خونمون بود که پر از این فرشته ها شده بود، اون رو بهش نشون دادم و گفتم ببین چه زیادن، دونه دونه نشون میدادم میگفتم ببین این آبی، این سبز، این سرخابی و ... اما خواهرم باز انکار کرد و من توی خوابم، دیگه بهش اصرار نکردم که باور کنه، چون نمی خواستم لذت اون لحظه ها رو زایل کنم. بهش گفتم آره ، اصلا شاید من خواب آلودم و دیگه از خواب بیدار شدم.
    عجیب زیبا و رنگی بود این خواب، عجیب بود اصلا، غیر قابل وصف بود. نمیدونم با کلمه ها چقدر تونستم زیبایی و شکوه اونچه که دیدم رو توصیف کنم...
    قسمت یک!
    خواب دیدم خونمون به یه راهروی سرسبز وصله، ته راهرو میره به باغی که دور بود و دیده نمی شد. فقط میفهمیدم که باغ مانند هست.
    اول خوابم، دو تا بچه ی زیبا با لباسا و بالای رنگارنگ، قدم زنون از راهرو گذشتن و رفتن تو اون باغ. اونا که رفتن، اون راهرو و قسمتی از خونه مون که تو خوابم بود، یه دفعه ای پر شد از فرشته های خیلی خیلی کوچولو! اندازه ی عروسک بودن، تموم بدنشون و لباسشون و بالشون یکرنگ و اکلیلی و براق بود. اما هر کدوم یه رنگ متفاوت بودن.
    من تو واقعیت، واسه سرگرمی، یه پروانه ی مقوایی رنگی واسه خواهرزاده کوچولوم درست کردم، توی خوابم، دیدم که اون پروانه مقوایی جون داشت و پروازکنان قاطی فرشته کوچولوها واسه خودش می لولید!
    خب خدا که، همه موجودات جلوه ای از خدا هستن.
    منظورم از آفریده های خداس، یادتون نمیاد هاا؟، من فرشته ، پروانه و بچه ها رو خیلی دوس دارم.
    تو خوابم سه تاشونم بودن! حوصله دارین تعریف کنم؟
    نه نه، واسه من از پرواز خیلی قشنگ تر بود. شاید بهترین نه، اما قشنگ ترین خواب عمرم بود. یه راهنمایی، اونایی که من خیلی دوستش دارم چیا بودن؟
    راستی 4 شب پیش یه خواب دیدم ازون خوابا... که گاهی شما واسه من تعریف میکنی و گاهی من واسه شما تعریف میکنم...!
    ازون خواب های همیشه به یاد موندنی، به تمام معنا خوشگل.:love: اگه گفتین چی بود؟ :redface:
    منم اشتیاق شدیدی دارم که روشون بپر بپر کنم! :w14: وای خیلی ملوس و رویایی ان.
    چه عکس قشنگی هم که گذاشتین، ابرای پنبه ای رو میگم. اینا دوستای من هستن.
    هر وقتی که پیش بیاد و با هواپیما پرواز کنیم، کنار پنجره می شینم تا دیدن صحنه ی فرو رفتن مون تو دل این دنیای پنبه ای از دست ندم.
    سلام عرض شد.
    ببخشین اون موقع یه دالی کردم و رفتم، پیام هاتون رو الان که اومدم دیدم.
    خوبین؟ حال و اوضاع خوبه؟
    میدونم اقاعلی
    یادنمایشگاه دانشگاه افتادم
    خوش به حالتون
    امیدوارم خوب خوب خوب اجراکنین
    خوب دل میسوزونیناااا
    اره درک میکنم...
    میدونم...حس بی نظیریه...
    :biggrin:قیافه هادیدنی بوده دراون لحظه
    چندروزه دیگه دارین برای افتتاحیه؟
    خوبه خودتون میگین آدمای خوب....من کجا وخوب کجا.....
    شکرش خوبم
    :biggrin:واقعا؟
    شماجزو کدوم دسته بودین؟:)))
    واییییییییییییی اسمونی
    سلام خوبین؟خسته نباشین
    تئاترچه خبر؟:)))))
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا