من تو شهر خودم بودم خببببببببببببببببببببببببب
اون که خدای طلبه ها هستن
ببین نغمه جون اقا مهدی و اقا محسن که اون ور هستن
منم که میام اصفهان هم اینکه شاید معجزه شد شوهر کردم هم عروسی شما
حداقل در حقم یه لطفی بکن دیگههههههههههههههههههههههههههه
نه بعد نمی دونم امروز چه مناسبتی بود راههو بسته بودن از اون طرف تو ترافیک موندیم تو رهم نزدیک بود بریم زیر یه کامیون ولی به هر حال رسیدیم دانشگاه حالا برگشتنش با خداست دیگه
بگو عزیزم ببخشید وای می دونی چی شد سانی صبح که اولاخوابم برد بعد دیدم ساعت 8.5 گفتم دیگه نمی رم بعد خواهرمم دیرش شده بود اون زودتر رفته بود بعد زنگ زد گفت چرا نگفتین ساعتا عقب رفته منم از خوشحالی پریدم تو هوا فهمیدم تازه ساعت 7.5