از ایستگاه مترو صادقیه تا ایستگاه علم و صنعت رو مغز رفیقم کار کردم که یه کاری و برام انجام بده
تا راضی شد یه دختر سیریش فال فروشی اومد , رفيقم فال خريد , تا فال و خوند گفت " مسعود بی خیال , من که از اولش گفتم انجام نمی دم " 
و پا شد رفت , فال و ورداشتم دیدم توش نوشته 
" پیشنهادی به شما می شود از طرف یک گرگ دوست نما , شخصی با قامت بلند 
 چشمان درشت , مژه های فر , اصلا نپذیرید که تمامش ضرر است "
فقط مونده بود حافظ تو فال یه نامی هم از مسعود ببره ...