چیه خو داشتم لیمو عمانی میریختم تو خورش سبزیم :|
تازه شمبلیله داخ ریختم روش عصبانی شد جیخ زد پاشید :|
تازه زیادی داخ بود همه جا بو سوزیده میاد :|
این مزرعه زندگی من است :|
همه میدانند
همه میدانند
ما به خواب سرد و ساکت سیمرغان ، ره یافته ایم
ما حقیقت را در باغچه پیدا کردیم
در نگاه شرم آگین گلی گمنام
و بقا را در یک لحظهء نامحدود
که دو خورشید به هم خیره شدند