دست در دست شاخه ها
هم گام با باد
هم نوا با سکوت غریب خاک
روز را
روشنا را
طی میکنم
وجب به وجب
می شمارم اندازهی بودن را
ودست بر پیشانی می گذارم وبه افق چشم می دوزم
جستجو میکنم
تا
تا تورااااااااااا در ان پایان بی انتها ببینم
که درخشانتر از خورشید می تابانی
لحظه های سرشار از نور را بر غم زدگان
که به امید پایان شب
ایستاده ان و منتظر ماندند
که غرق مستی خواب نشدند
که
تنا پی یک خواهش بها دادند
وان هم تو بودی
تو
ای زیباترین لحظه ی رویش
تو
ای پایان ایستادن ها استقامت ها
وشروع تما م
بیداری عزت و اشک و غرور