در این هیاهوی بیرون 
در این بی سامانی ها و شلوغی های زمان و مکان
 به گوشه ای  پناه می برم
به درون
تا خلوتی داشته باشم
و حسابم را با خودم یکسره کنم
تا ارام شوم
ورک وپوست کنده بگویم به خویش تمام جملات گلوگیر را تمام انچه که سالها روی خستگی ها و بی کسی ها رسوب کرده و بغضی شده کهنه
غافل از اینکه 
درون هم بزگترین تنهای این دنیای بی کران است.
از خویشتن هم می گذرم
جالب است در  بیرون و درون جایی پیدا نکنی و در بهتی عظیم سر کنی
انوقت به کجا به کدامین مامن باید پناه برد
می مانی
لحظه ها را در حیرانی سر می کنی 
و سوالت را در کوچه پس کوچه های عالم فریاد میزنی
می شنوی 
صدایی گرم
صدایی عمیق
صدایی زیبا
صدایی پیدا
که می خواندت و می گوید
بنده ی من به اغوش من باز ا

عاشقانه بیا
تا هستی شوی
بخروشی و بجوشی
تا .................................]