fahimeh89
پسندها
4,794

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • به ســـــلامتی خــــــودم



    چــــراشــــو نپـــــــــرس


    اشکـتـــــــــــــ درمیـــــاد!

    شاید سال ها بعد در گذر جاده ها بی تفاوت ازکنارهم بگذریم
    و تو...

    آهسته زیر لب بگویی چقدر آن غریبه شبیه خاطراتم بود.......
    چقَـــدر دلــَـــــم می خواهد

    نامه بنویسم ...
    کاغذ و پاکت هم هست ...
    و یک عالمه حرف ...
    کاش ... کسی ... جایی ...
    منتظرم بود ...
    سیاه پوشیده بود ، به جنگل آمد ... استوار بودم و تنومند !

    من را انتخاب کرد ...
    دستی به تنه ام کشید ، تبرش را در آورد و زد .. زد .. محکم و محکم تر ...
    به خود میبالیدم ، دیگر نمی خواستم درخت باشم ، آینده ی خوبی در انتظارم بود !
    سوزش تبر هایش بیشتر می شد که ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد ، او تنومند تر بود ...مرا رها کرد با زخم هایم ، او را برد ...
    و من که نه دیگر درخت بودم ، نه تخته سیاه مدرسه ای ، نه عصای پیر مردی ...
    خشک شدم ...


    بازی با احساسات مثل داستان تبر و درخت می مونه ... تا مطمئن نشدی تبر نزن !

    احساس نریز!!!

    زخمی می شود ... در آرزوی تخته سیاه شدن ، خشک می شود ...
    گاهی پای کسی میمانی ....
    که نه دیدی اش .... نه میشناسی اش .......
    فقط حسش کرده ای .... تجمسمش کرده ای....
    پشت هاله ای از نوشته های مجازی روی پیج مجازی اش ...
    که هر روز میخوانی و در جوابش میگویی ....

    لایک ...
    برگـَـــرد..

    یادتـــــ ــ ـ را جا گذاشتــــ ـــ ـی..
    نمی خواهم عُــمری به این امید باشَـــ ـــ ـم
    که برای بُردنَش بر می گردی ..
    سکوت کن!
    بگذار بغض هایت سربسته بماند...
    گاهی
    سبک نشوی
    سنگین تری
    شاید قشنگ ترین دیالوگ دنیا آنجاست

    که پدر ژپتو به پینوکیو گفت:
    پینوکیو...چوبی بمان، آدم هاسنگی اند، دنیایشان قشنگ نیست...



    بچه که بودیم...!

    - بچه که بودیم، چه دل‌های بزرگی داشتیم، اکنون که بزرگیم، چه دلتنگیم!
    - کاش دل‌هامون به بزرگی بچگی بود.
    - کاش برای حرف‌زدن، نیازی به صحبت‌کردن نداشتیم و فقط «نگاه» کافی بود.

    - بچه که بودیم تو جمع گریه می‌کردیم، بزرگ که شدیم، تو خلوت.
    - بچه که بودیم راحت دل‌مون نمی‌شکست، بزرگ که شدیم، خیلی آسون دل‌مون می‌شکنه.
    - بچه که بودیم همه‌رو ۱۰تا دوست داشتیم، بزرگ که شدیم، بعضی‌هارو هیچی، بعضی‌هارو کم و بعضی‌ها‌رو بی‌نهایت دوست‌داریم.
    - بچه که بودیم قضاوت نمی‌کردیم و همه یکسان‌بودن، بزرگ که شدیم، قضاوت‌های درست و غلط موجب شد که اندازه‌ی دوست‌داشتنمون تغییر کنه.

    - بچه که بودیم اگه با کسی دعوا می‌کردیم، یک‌ساعت بعد از یادمون می‌رفت، بزرگ که شدیم، گاهی دعواهامون سال‌ها تو یادمون می‌مونه و آشتی نمی‌کنیم.

    - بچه که بودیم تو بازی‌هامون همه‌اش ادای بزرگ‌ترهارو درمی‌آوردیم، بزرگ که شدیم، همه‌اش تو خیال‌مون برمی‌گردیم به بچگی
    خــود را نرنجــان ...

    آنکـه بودنـت را قدر ندانست !

    لایق حضــور در فکـرت هم نیست. !!!
    چه تلخ محاکمه می شوند پاییز و زمستان

    که برای جان دادن به درخت ، جان می دهند !

    و چه ناعادلانه کمی آن طرف تر

    همه چیز به اسمِ " بهار " تمام می شود !!!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا