دیر زمانی هست که سنگین شده ای
از شیطنتهای گاه و بیگاه دلت هم خبری نیست
هرجا که میروی، محیط کار، جمع دوستان ، خانواده ...
متهم به بی محلی و قد بودن و بی احساسی می شوی...
مهر سنگ بودن میخورد به پبشانی دلت...
و تو فقط سکوت میکنی، به همه حق می دهی...
اما هیچکس نمی داند هنوز با یادش دلت پر حرارت می شود...
کسی از شب بیداریهای همیشه ات خبر ندارد...
کسی نمی داند بعد او دلت مثل کفشهای سیندرلا
پای هیچیک از دخترهای شهر نشد حتی به زور...
کسی نمی داند هنوز هم بهترین روز زندگیت همان غروب یک روز زیبای تابستانی ست...
کسی نمیداند هنوز هم شمار روزهای بعد آن غروب دستت هست...