م
پسندها
412

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • اینو خوندم یاد خودمون افتادم:

    گفتم: شریک دائم اشعار هزل ما!
    گفت:ای رفیق قافله های هجای من!

    گفتم: کفیل خرج تو عمریست بنده ام
    گفت: از خودم گرفتی و کردی برای من

    از بس به خنده سر به سرِ هم گذاشتیم
    از جا در آمدند همه دنده های من!!
    حافظم حال نميده جديدا!
    "حافظم درد منو ديگه دوا نمي كنه..."
    .
    .
    .
    آره! ببین دیگه چقدر بی بخار شده که من امروز داشتم با "املت دسته دار" ناصر فیض فال می گرفتم!!!
    ریگی که دوره شو تموم کردن برادران گمناممون...
    موند هیربد. البته فک نکنم جذبه ش در حد عبد المالک باشه... ولی خب در حدی هست که جواز وداع گفتن با دارِ قالی(!) رو واسمون صادر بنمویه!
    مصر صفا نداره...
    دوتا بلیط می گیرم واسه درگیری های داخلی سوریه. خوبه؟ چیمون از حسینیِ بای کمتره؟!
    اتفاقاً روز خبرنگار داشت آقای بای رو نشون میداد تو تی وی... بدجور هوس درگیری کردم!
    بی خود ناراضیه!
    کی تو این وانفسای فال قهوه و تاروت و کوفت و درد و زهر مار میره فال حافظ میگیره؟ همین که من مشتری ثابتشم باید کلّیم تحویلم بگیره!
    حالا 1ماه نمیرم سراغش، بعد یه ماه میرم، اگه کلّی عزیزم و فدات شوم تحویلم نداد! [شکلک ناز بشی ایشالا]
    از بس فال حافظ گرفتم، بنده خدا صداش در اومده. نظرت رو به بخشی از آخرین فالم جلب می کنم:

    کلاً قافیه ش "نیست که نیست" ه... این هیــــــــــــــچ!

    بیت آخرو داشته باشه:

    غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است/ در سراپای وجودت هنری نیست که نیست!!!

    یکی نیست بگه آخه خجالت بکش! سنّی ازت گذشته، حداقل کظم غیظ کن جلو دختر مردم! فک کرده بی صاحابم!!:razz:
    نه واسه داییِ زنم! :)

    چیه؟! به ما نمیاد دایی داشته باشیم... داییمون زن داشته باشه... زنش کامپیوتر داشته باشه... کامیوترش به نت وصل باشه... نتش یاهو داشته باشه... یاهوش قابلیت ساخت آی دی داشته باشه... زن داییمون بلد باشه به نت وصل شه... بره یاهو... آی دی بسازه... خواهرمون واسش ایمیل بفرسته؟!؟!؟؟!

    :w08:
    بابا این ثنا نمیذاره که من بشینم. یه دقه اومدم، اعصاب نذاشته واسم!! هی میگه پاشو پاشو. میخواد یه چیزی ایمیل کنه واسه زن داییم.
    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/474281-آخه-تنبلی-هم-حدی-داره!!?p=6672094#post6672094
    یک طنز فوق العاده :صحنه هایی متحرک از زندگی برنامه نویسان
    نه بابا!

    به کجای این خزعبلات میخوره مال شهید آوینی باشه! واسه بی وتنه دیگه. اونجایی که نمازش قضا میشه...
    توروخدا؟!

    میام... فقط من از خود به در میشم... لازمه که تو باشی، جلومو بگیری! آبروریزی نکنم!
    یه خواب دیدم، بذار تعریف کنم:
    خواب دیدم من و جمشید هاشم پور و اصغر نقی زاده (موارد رو داشته باش فقط!!) داشتیم از جنگ جمل برمی گشتیم با موتور!!!! :surprised:
    داشتیم میرفتیم خودمونو برسونیم به خطبه ی امام علی! جمشید هاشم پور اشک تو چشاش جمع شده بود، هی از مظلومیت امام علی می گفت! :surprised:

    بعد فکر کن من با موتور داشتم از خیابونه رد می شدم، یه دفعه با خودم گفتم: اِ ! من که موتور سواری بلد نیستم! استرسی گرفته بودم... هی مامور نیرو انتظامی میگفت: "خانم عجله کن"!

    عین عقب افتاده ها میروندم موتورو! به جمشید می گفتم:"آقا من نمی تونم! بلد نیستم". اونم میگفت:" بیا بابا! هرجور شده باید برسیم به خطبه!"

    :eek:
    انقدر دیروز اذیتش کردم!! :D

    خیلی خوب بود... دیگه تنها امید تیم ما محیاس... اینو بدیم بره، بلکه این انگِ عظیم رو از اکیپ مضمحلمون دور گردانیم!
    هوی بِچَه!

    روانم به هم ریخت از بس صفه رفرش کردم. شارجت تموم شد؟!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا