بدبخت! این جماعت تا پدرِ پدر جدِّ نرم افزارارو در نیارن این تابستون که بیخیال نمیشن!! منِ چلاقم موندم منتظر اظهار فضل اولیام... عین عقب افتاده ها... عین عقب افتاده ها...
واسه من همه ش وا شد! یعنی بمیرم با غلامرضا رحیمی اندیشه سیاسی بر نمیدارم!! غلامرضا و اندیشه؟! غلامرضا و اندیشه سیاسی؟!؟! خدایا منو بمیران!
برو لالا. دفعه ی بعد اومدی خونه مون، لوبیا چیتی و قارچ و خون مهمونت می کنم!
_________________
ولی کاش تا وقت سفرمون به سیستان بلوچستان، برادرانِ شیعه هلاک کن به ارّه برقی مجهّز بشن! همین طور از دور ارّه برقی رو بگیره طرفمون، ببره، خلاص!
البته ما شانس نداریم... تا اونموقع عزیزان به ماکروفرهای آدم جزغاله کن مجهز می شن... من و تو رو گره میزنن به هم، میندازن تو ماکروفر، تنظیم میکنن رو 30 دقیقه!
قسمت اولشو میگم فقط: یکی از همکارای دختر عموم، طرحش میفته زاهدان. یه شب میان کیسه میکشن سرش، سوار ماشین میکنن میبرنش یه مخفیگاهی تو کوه و کمر. بهش میگن هیربد خان_رئیسون_ تیر خورده، باید تیرو در بیاری. بمیره، می کشیمت!
رفتنی یادم بنداز حتماً با خودمون چاقوی تیز ببریم. بخوان با در کنسرو منسرو سرمونو ببرن، چاقوهه رو در میاریم، میگیم :"آقا جونِ مادرت با همین ببر، بنداز اونور!"