م
پسندها
412

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • پس بیشتر مرسی:دی
    شما ک سر نمیزنی گفتیم ما لااقل ی خبر بگیریم..بد نیست دو سه ماهی ی بار ی پیامی چیزی ببینیم از هم : )
    خواهش میشه مهشید عزیز
    مرسی از این همه لطف مهشید جان :redface:
    5 شنبه رو ازکجا آوردی؟!

    ایمانی: یکشنبه- 4شنبه

    فارسی: شنبه- 4 شنبه
    خوبه که روحانی نیس... و باز هم خدارو شکر! ولی خداییش تمومش کن بره... خلاص شو!

    یعنی حیوونکیِ خاله! تو 6روز در هفته دانشگاه داری؟!
    خاک بر سر برنامه ریزیشون!!! خااااااک!

    شنبه/ یه شنبه/ سه شنبه/ 4شنبه/ 5شنبه مجبوریم بریم!! دوشنبه ها خالیه. اونم واسه خاطر فراستی و دوشنبه فیلم! خدایا شکرت!!!!
    خدارو شکر. ببین! من قرار بود عکس دسته جمعیمونو واسه رحیمی چاپ کنم!! دو ترم گذشته، چاپ نکردم!! تو که از این به بعد زیاد میبینیش، یادم بنداز!
    فارسی کیه؟! یا امام زاده هاشم! اگه خواب بمونم با ایمانی بر ندارم طرحو، این ترم مرخصی می گیرم!
    بدبخت! این جماعت تا پدرِ پدر جدِّ نرم افزارارو در نیارن این تابستون که بیخیال نمیشن!! منِ چلاقم موندم منتظر اظهار فضل اولیام... عین عقب افتاده ها... عین عقب افتاده ها...

    واسه من همه ش وا شد! یعنی بمیرم با غلامرضا رحیمی اندیشه سیاسی بر نمیدارم!! غلامرضا و اندیشه؟! غلامرضا و اندیشه سیاسی؟!؟! خدایا منو بمیران!
    سازه نو که نداریم؟
    متون اسلامی چیه؟! چرا من انقدر واسم عجیبه این اسم؟؟؟!!:surprised:
    یادم نیومد... یه چیزایی تو ذهنم هست... ولی یادم نمیاد. کدوم فیلم؟
    برو لالا. دفعه ی بعد اومدی خونه مون، لوبیا چیتی و قارچ و خون مهمونت می کنم!
    _________________
    ولی کاش تا وقت سفرمون به سیستان بلوچستان، برادرانِ شیعه هلاک کن به ارّه برقی مجهّز بشن! همین طور از دور ارّه برقی رو بگیره طرفمون، ببره، خلاص!
    البته ما شانس نداریم... تا اونموقع عزیزان به ماکروفرهای آدم جزغاله کن مجهز می شن... من و تو رو گره میزنن به هم، میندازن تو ماکروفر، تنظیم میکنن رو 30 دقیقه!

    30 دقیقه باید جون بدیم... 30 دقیقه!!

    اصلاً همون در کنسرو بهتره!
    ماجرای هیربد طولانیه! حسش نیس...

    قسمت اولشو میگم فقط: یکی از همکارای دختر عموم، طرحش میفته زاهدان. یه شب میان کیسه میکشن سرش، سوار ماشین میکنن میبرنش یه مخفیگاهی تو کوه و کمر. بهش میگن هیربد خان_رئیسون_ تیر خورده، باید تیرو در بیاری. بمیره، می کشیمت!

    این داستان ادامه دارد...
    رفتنی یادم بنداز حتماً با خودمون چاقوی تیز ببریم. بخوان با در کنسرو منسرو سرمونو ببرن، چاقوهه رو در میاریم، میگیم :"آقا جونِ مادرت با همین ببر، بنداز اونور!"

    با در کنسرو خیلی بده... نکه طولم میکشه...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا