چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید دید
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید چیز نوشت,حرف زد,نیلوفر کاشت
قربونت برم دخملم
آره ببین از وقتی روحانی رئیس شده اینجا دیگه هوا آلوده نیست
اونجا چطور؟ هنوز شرجی میشه؟
هیچ بابا....سرکار بد سرم شلوغ شده ...همه چی باهم هوارشده رو سرم
سرم از بی خوابی گیج میره
نترس عزیزم فعلن منفعل نشستیم تا ببینیم چی میشه...خبری نیست...همه چی آرومه
سوهـــــــــــــــــــــا مادر
چی میگی؟ کی ؟ چرا؟
الهی بمیرم عزیزم.........آخه از این زشتوها چه توقعاتی داری تو؟
اگه جای من بودی چی میگفتی؟ بیخیال قشنگیای زندگیو ببین...
مگه چندبار به دنیا میای که اونم معطل این آدما بشی عزیزم
عاشقی که تن معشوق را نمیشناسد، به دشواری به دل او راه مییابد. شناختنِ تن او نیز آسان نیست؛ نه تنها باید جغرافیای حس تنانهی او را کشف کند که باید دریافت او نسبت به اندام خودش را نیز بفهمد؛ اینکه معشوق، خود، پیکرِ خویش را چگونه میبیند: آیا از آن مغرور است یا شرمگین؟ آیا تناش را پشت پردههای خاموشی و خلوت پنهان میکند یا از برآفتاب انداختناش لذت میبرد؟
عاشق میتواند با فهمِ خودآگاهی معشوق به تنِ خود، شرم او را به شور بدل کند یا میلاش به غرور را برآورد. عاشق کامیاب کسی است که معشوق را پر از شادی از داشتن اندامی میکند که دارد. اگر عاشقی نتواند در رابطهی معشوق با تناش مداخله کند، با او بیگانه خواهد ماند.