در مورد مسائل شخصیه خودم آسون گیرم ولی رو این موضوع باید سخت بگیرم، چون بیشتر به دیگران مربوط میشه و احساسی که بهشون دست میده. دوس ندارم خدای نکرده یه وقتی، یه کسی، یه حس بدی پیدا کنه...
-----------
آره ... مثلا سرخوشی ... اگه دلیلی واسه ناراحتی پیش نیومده باشه...
مثلا خنده های از ته دل... مثلا با تموم وجود بازی کردن با بچه ها! مثلا جدی صحبت کردن با بچه ها و دل دادن به دله اونا... مثلا علاقه به دنیا و تصاویر فانتزی... مثلا سرازیر شدن اشک با کوچیکترین صحنه ی غم انگیز و زود فراموش کردنش و دوباره از سر گرفتن شادی... مثلا واقعا کیف کردن با یه بستنی! ... مثلا کینه به دل نگرفتن و بی خیال شدن...
و کلیییییییی مثلا دیگه!
از شوخی گذشته، واقعا بیزارم از اینکه لحنم شبیه خانم معلم ها به نظر بیاد! اما بی تقصیرم چون بعضی حرفها رو ، هر کسه دیگه جز من هم بخواد اون ها رو بنویسه اینجوری به نظر میاد! ولی خواستم این نیست، چون تو زندگی واقعی ام کسی عقیده نداره من شبیه خانم معلم هام! حتی شخصیتم کمی شبیه بچه ها به نظر میاد! (البته اون قسمت روی مخ بزرگترا رفتنشون رو نمیگم هااا )
همیشه سعی میکنم لحنم شاد و صمیمی باشه تا شبیه نصیحت! این برداشت، تقصیر محیط مجازی و نوشتاری ست!
بعد ازین بیشتر به جمله هام دقت میکنم...
حالا کی گفته من معلمم شما شاگرد؟
اگه من طوری نوشتم که براتون این تصور ایجاد شده که خیلی شرمنده ام!!
منم یکی مثل شما! تازه خیلی چیزام باید از شما یاد بگیرم.
آخه عزیز جان، مگه میشه که انسان اصلا و ابدا پاهاش نلرزه و اشتباه نکنه؟ مگه اینکه معصوم باشه و جز کسان معدودی که خوب میشناسین، بقیه مون که از اون نوع معصوم نیستیم...!
مهم اما... اینه که سعی کنیم و بخوایم که نلغزیم، و خدای نکرده اگه لغلزیدیم، بخوایم و برگردیم.....
و تمام راه به خاطر داشته باشیم که خدا هم صد البته بی نهایت بخشنده و صبور و مهربونه...!