م
پسندها
412

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • یه تنه که چه عرض کنم... نیم تنه زدم تو دل مخالفان!! خدا به خیر کنه...
    منم دلم امام زاده می خواد!!! :cry:
    ---------
    آره واقعاً "تف" هم کمه واسه این قشر... چندروز پیش تو باشگاه بحث همین بود. یه سریا خراب کردن تقدس یه چیزاییو...
    ---------
    دارم بحث انتخاباتی می کنم! دیدی بعد انتخابات منو صادر کردن "ریگ جن"، هول نکن! بدون واسه این بحثا بوده!:D
    هیچ کاری واسه طرح نکردم مهشید!
    ----------
    برو ببینیم چه گلی می خوای به سر ما بزنی! اخلاق در خانواده رو 20 شی، خودم می برمت!:D
    من اصلاً این آهنگه رو نشنیدم!!
    من نظرم اینه که: "دین جز بر زبانشان نیست!" به قول امام حسین! متظاهر...
    نظر تو؟!
    عارف... اصلاح طلبه دیگه! ازش خوشم نمیاد. یه جورایی به نظرم از مردم جداست... نمی دونم!
    قضیه عصر داستان و پسرمن!!
    ------
    در مورد اون دخترا...نمیشه قضاوت کرد، ولی آره اگه درونشون همونجوری باشه که حدس می زنم، منم چندشم میشه!!
    عاااالی بود!:biggrin:
    -----------
    در کل مهم اینه که رای بدی و تکلیفتو انجام بدی... البته با تحقیق و اینا دیگه! من خاطره ی خوبی از سکوت "هاشمی" ندارم!
    اوه اوه اوه! من ولی نمی خوامش... یعنی از گزینه هایی بود که تو ذهنم ردّ صلاحیتشون کردم! هاشمی و خاتمی و عارف و مشایی!
    آره دیگه... یه چی می گن مسخره م نکن!
    یکی از فانتزیام اینه که یه پسر داشته باشم، اسمشو بذارم حسین... جنگ بشه، بگه: مامان برم؟! بعد واسش سربند یازهرا ببندم... بفرستمش جنگ!
    گریه م گرفت!!
    نه بابا!! لازم! خیلیم ازش بدم می اومد... جزوه ست داده؟! از هرجا کپی پیست کرده، چپونده اون تو، اسمشو گذاشته جزوه!
    10 ص آخر همه ش همینه: رفتار عروس با مادر شوهر، مادر شوهر با عروس، عروس با خانواده ی شوهر، خانواده ی شوهر با عروس... همه هم عین هم!!
    جبهه ی مبارزه... واقعاً سخت بوده... واقعاً! بعضی وقتا فکر می کنم این همسر شهیدا چجوری دلشون میومده مردشونو بفرستن جنگ! من جای اونا بودم، مرد به این خوبی رو با سیم بکسل چنان می بستم به ستون خونه که نتونه جم بخوره!!!
    آره قشنگه... آخی!
    فقط لطف کن جزوه ی خودتو قاب کن! من جزوه مو لازم دارم. والا...!:D
    خوندی واسه امتحان؟!
    دیدی؟! دیدی؟! من که به زور خودمو نگه داشتم گریه نکنم. مامانم قرمز شده بود از گریه! :cry:

    ای عشق خاموش... یاد فراموش...
    آره واقعاً! منم خیلی صفا کردم. رسماً دهنش وا مونده بود!! :D

    چرو که نه! خودتم بیا دیگه...
    مث اینکه خواب به من نیومده...

    هر کاری می کنیم من و محیا این کد لامذهب جا نمیشه تو پابلیشر.
    تو دادی پول اسکنارو! یادت باشه بگیریا.
    14 تومن شده بود. نفری 5بدیم، حله.
    برو بابا! خدا نکنه. دشمنت شرمنده. تو ام کارای صفحه بندی اینارو می کنی دیگه.

    راستی یادمون بنداز که پول اسکنارو بدیم بهت.
    پول متر محیارم باید بدیم. دیگه فعلاً یادم نمیاد بدهیامو...
    نمیدونم. خسته شدم بابا! از صب پای این خر دجّالم! چشام کاسه ی خون شده! اصلاً فعلاً طبقه 2 رو بی خیال می شیم. عنصر مهمیم نیست. کلاً یه اتاقه!
    مهشید هرکاری می کنم نمی تونم اتاق بالای تالارو در بیارم! یا عدد نداره یا عدداش غلطه! :cry:
    تا بیای، یه خاطره تعریف کنم:

    نمی دونی چه افتضاحی شده بود تو باشگاه!

    یه پسره تو خصوصی به یه دختره گفته بود:"دوسِت دارم"! بعد دختره پیغامه رو forward کرده بود به یکی دیگه که اونم دختره رو دوست داشته!! (مثلث عشقی بوده گویا!) بعد پسره غیرتی شده بود و تو تاپیک "شکار لحظه ها" عکس پیغامارو گذاشته بود و از رقیب عشقیش واسه دوئل دعوت به عمل آورده بود!!!!!! فک کن... نه فک کن... :w15:

    آخ آخ آخ آخ!! [با لهجه ی ارسطو خوانده شود.]
    ناراحت نباش.
    عمو خوشنویس مهربونه/ درد ما رو میدونه/ با شوخی و با خنده فکِّ مارو می بنده!/ میگه غایب کوچولو،/کوچولوی موچولو/ برو بکپ تو خونه/ دوای تو همینه!/ تا که بشی سلامت/ حذف و خوشحال و راحت!!
    بابا چرا نگفتی؟! همین الان میل بزن بهش بگو که کژتابی بوده قضیه! بدو... بگو میخوای بیای سرکلاسش و مشکلات بوده و یزد و این حرفا...
    دعا می کنم واست.
    راستی بهش چی گفتی؟! قبول کرد؟!
    --------
    بالاخره تمام حقیقت رو درباره ی اون شاخص به بابام گفتم... قرار شده پافشاری کنیم، پول مول ندیم به یونی...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا