یارانراد
پسندها
3,813

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ای باد صبحدم خبر دلستان بگوی

    وصف جمال آن بت نامهربان بگوی


    بگذار مشک و بوی سر زلف او بیار

    یاد شکر مکن سخنی زان دهان بگوی


    بستم به عشق موی میانش کمر چو مور

    گر وقت بینی این سخن اندر میان بگوی


    با بلبلان سوخته بال ضمیر من

    پیغام آن دو طوطی شکرفشان بگوی


    دانم که باز بر سر کویش گذر کنی

    گر بشنود حدیث منش در نهان بگوی


    کای دل ربوده از بر من حکم از آن توست

    گر نیز گوییم به مثل ترک جان بگوی


    هر لحظه راز دل جهدم بر سر زبان

    دل می‌تپد که عمر بشد وارهان بگوی


    سر دل از زبان نشود هرگز آشکار

    گر دل موافقت نکند کای زبان بگوی


    ای باد صبح دشمن سعدی مراد یافت

    نزدیک دوستان وی این داستان بگوی
    احوال داداش گلم چطوره؟
    تو ور خدا اون مسنجرتونو درست کنید دیگه:((((((((
    چند روز پیش ک پی ام دادید انقد ذوق کردم:(
    نه تو می مانی
    نه اندوه
    و نه هیچ یک از مردم این آبادی
    به حباب نگران لب یک رود قسم
    و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت
    غصه هم خواهد رفت
    آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
    لحظه ها عریانند
    به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
    تو به آیینه، نه، آیینه به تو خیره شده است
    تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
    و اگر بغض
    آه از آیینه ی دنیا که چه ها خواهد کرد
    گنجه ی دیروزت
    پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف!
    بسته های فردا، همه ای کاش ای کاش...
    ظرف این لحظه ولیکن خالیست
    ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود
    غم که از راه رسید
    در این سینه بر او باز مکن
    تا خدا یک رگ گردن باقیست
    تا خدا هست،
    به غم وعده این خانه مده...
    حسرت یعنی شانه هایت دوش به دوشم باشد ولی از روی دلتنگی نتوانم به آن پناه ببرم ،حسرت یعنی در عین بودنت داشتنت را آرزو می کنم...........
    سلام آقا داداش
    خوبید
    چه عکس بامزه ای:D
    ممنون
    خودتون گرفته بودید؟

    چه خبرا؟
    ای باد صبحدم خبر دلستان بگوی

    وصف جمال آن بت نامهربان بگوی


    بگذار مشک و بوی سر زلف او بیار

    یاد شکر مکن سخنی زان دهان بگوی


    بستم به عشق موی میانش کمر چو مور

    گر وقت بینی این سخن اندر میان بگوی


    با بلبلان سوخته بال ضمیر من

    پیغام آن دو طوطی شکرفشان بگوی


    دانم که باز بر سر کویش گذر کنی

    گر بشنود حدیث منش در نهان بگوی


    کای دل ربوده از بر من حکم از آن توست

    گر نیز گوییم به مثل ترک جان بگوی


    هر لحظه راز دل جهدم بر سر زبان

    دل می‌تپد که عمر بشد وارهان بگوی


    سر دل از زبان نشود هرگز آشکار

    گر دل موافقت نکند کای زبان بگوی


    ای باد صبح دشمن سعدی مراد یافت

    نزدیک دوستان وی این داستان بگوی
    اگر تو فارغی از حال دوستان یارا................:gol:........فراغت از تو میسر نمی‌شود ما را

    تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش..........:gol:......بیان کند که چه بودست ناشکیبا را

    بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم...........:gol:..........به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را

    به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی..........:gol:................چرا نظر نکنی یار سروبالا را

    شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش..........:gol:..............مجال نطق نماند زبان گویا را

    که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد.............:gol:.................خطا بود که نبینند روی زیبا را

    به دوستی که اگر زهر باشد از دستت......:gol:.......چنان به ذوق ارادت خورم که حلوا را

    کسی ملامت وامق کند به نادانی...........:gol:...........حبیب من که ندیدست روی عذرا را

    گرفتم آتش پنهان خبر نمی‌داری..............:gol:................ نگاه می‌نکنی آب چشم پیدا را





    سلام...
    چیه..تربچه است چقد نازه؟؟ به به...نوش جان:D
    ......
    آره ایده خیلی خوبی..:smile:
    البته هر چی ابتکار تو عکس بیشتر باشه جالب ترم میشه;)
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا