اینم ی شعر مخصوص چشم عنکبوت خودم ک دلم براش تنگ شدیه
رفتم به طبیب جان گفتم که ببین دستم
هم بی دل و بیمارم هم عاشق و سرمستم
صدگونه خلل دارم ای کاش یکی بودی
با این همه علت ها در شنقصه پیوستم
گفتا که نه تو مردی؟ گفتم که بلی اما
تا بوی توام آمد از گور برون جستم
آن صورت روحانی وان مشرق یزدانی
وان صورت کنعانی کز وی کف خود خستم
خوش خوش سوی من آمد دستی به دلم بر زد
گفتا ز چه دستی تو؟ گفتم که از این دستم
چون عربده میکردم درداد می و خوردم
افروخت رخ زردم وز عربده وارستم
پس جامه برون کردم مستانه جنون کردم
در حلقه آن مستان در میمنه بنشستم