یکی دو پرنده کافی بود تا آسمانم را نقاشی کنند... تا بالهایشان آبی و زلال... بر خاکستری که بر سرم آوار می شوند... و لکه های کوچک ابر را مثل قایقی بکشند... بکشند و با خود ببرندم... به هر کجا که می خواهند... یکی دو پرنده کافی بود... چه انتظاری کشیدم تا پرنده ها آمدند... آمدند و آمدند دسته دسته هزاز هزار... و آن قدر آمدند تا آسمانم سیاه شد... یکی دو پرنده کافی بود