بابا لنگ دراز نفمید دل م چ ساده رنجید
میگه ک شما حضور ادمو با پول میسنجید
بابالنگ دراز قصه شده قلبم پر غصه
نمیدونی واس م ذره ا یخاطره بسه؟
و کسی گفت بهار است و من با قطره ای شبنم روی یک برگ گل یاس نوشتم کاش ان بهاری ک همه میگویند بی خبر می امد
شاید انوقت همه ز شوقش گل میدادیم