smn_ash
پسندها
386

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • یکی از فرشتگان با عجله گفت: ((اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمات خداوند را توسط فرشتگان به بندگان زمین می فرستیم.))
    مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته.
    مرد با تعجب از فرشته پرسید: ((شما اینجا چیکار می کنی و چرا بیکاری؟))
    فرشته جواب داد: ((اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب تصدیق دعا بفرستند ولی تنها عده بسیار کمی جواب می دهند.))
    مرد از فرشته پرسید: ((مردم چگونه می توانند جواب تصدیق دعاهایشان را بفرستند؟))
    فرشته پاسخ داد: ((بسیار ساده است، فقط کافیست بگویند: خدایا متشکریم!))
    مردی خواب عجیبی دید.
    او در عالم رویا دید که نزد فرشتگان رفته و به کارهای آنها نگاه می کند.
    هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه هایی می گذارند.
    مرد از فرشته ای پرسید: ((شما دارید چیکار می کنید؟))
    فرشته در حالیکه داشت نامه ای را باز می کرد، جواب داد: ((اینجا بخش دریافت است، ما دعاها و تقاضای مردم زمین را که توسط فرشتگان به دست ملکوت می رسد به خداوند تحویل می دهیم))
    مرد کمی جلوتر رفت. باز دسته بزرگ دیگری از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آنها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.
    مرد پرسید: ((شماها چیکار می کنید؟))
    چند روز بعد ابلیس با خشم به دروازه بهشت رفت و یقه ی دربان را گرفت و گفت:
    این کار شما تروریسم خالص است!
    دربان که نمی دانست ماجرا از چه قرار است پرسید چه شده؟ ابلیس که از خشم قرمز شده بود گفت: آن مرد را به دوزخ فرستاده اید و آمده و کار و زندگی ما را به هم زده. از وقتی که رسیده نشسته و به حرفهای دیگران گوش می دهد. در چشم هایشان نگاه می کند…به درد و دلشان می رسد. حالا همه دارند در دوزخ با هم گفت و گو می کنند. هم را در آغوش می کشند و می بوسند. دوزخ جای این کارها نیست! لطفا این مرد را پس بگیرید!
    دوست عزیزم؛
    ((با چنان عشقی زندگی کن که حتی اگر بنا به تصادف به دوزخ افتادی خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند))
    یکی بود یکی نبود مردی بود که زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود . وقتی مُرد همه می گفتند به بهشت رفته است . آدم مهربانی مثل او حتما به بهشت می رفت.

    در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ی کیفیت فرا گیر نرسیده بود. استقبال از او با تشریفات مناسب انجام نشد. کسی که باید او را راه می داد نگاه سریعی به لیست انداخت و وقتی نام او را نیافت او را به دوزخ فرستاد.
    در دوزخ هیچ کس از آدم دعوت نامه یا کارت شناسایی نمی خواهد هر کس به آنجا برسد می تواند وارد شود .مرد وارد شد و آنجا ماند
    بین خودمون باشه من ودوستام وهرچی بچه معماره از معماریه این مکان خوشمون نیومد :Dبه کسی نگی بذار با مقام بمونیم
    ... آدمی که یکبار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئنتر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده ... این حرف سنگین است ... خودم هم میدانم. خطا نکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتنِ آکبند در آمد، فلزش معلوم میشود، اما فلزِ خطاکرده رو است، روشن است... مثلِ کفِ دست، کج و معوجِ خطش پیداست.
    از آدمِ بی خطا میترسم، از آدمِ دو خطا دوری میکنم، اما پای آدمِ تک خطا میایستم...!
    حالیا معجزه باران را باور کن
    و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
    و محبت را در روح نسیم
    که در این کوچه تنگ
    با همین دست تهی
    روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد
    خاک جان میگیرد
    تو چرا سنگ شدی
    تو چرا این همه دلتنگ شدی
    باز کن پنجره ها را
    و بهاران را باور کن ...
    و باز نسیم گوارای گیسوان مشک بوی بته های گلاب را با آهنگ موزون تکان میدهدتا با لالهء خوش عذار و نرگس و ریحان و گل های دشتی همزمان جوانه زنندو ترانه عشق را به گوش عشاق برسانند و آنگاه در چمنها و دشت و دمن طوفان برپا کنند
    سهلامتی:D
    بد بختی و هزار دردسر همراه با امید و عشق :redface::D:gol:
    پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت وسعی کرد اشک هایش سرازیر نشود فقط دو عروسک در جعبه بود پس همسرش فقط دو بار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده بود از این بابت در دلش شادمان شد پس رو به همسرش کرد وگفت این همه پول چطور؟پس اینها ازکجا آمده؟پیرزن در پاسخ گفت :آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسک ها به دست اورده ام
    زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند.آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند.در مورد همه چیز باهم صحبت می کردند وهیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند مگر یک چیز:یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند ودر مورد آن هم چیزی نپرسد
    در همه این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود اما بالاخره یک روز پیرزن به بستر بیماری افتاد وپزشکان از او قطع امید کردند.در حالی که با یکدیگر امور باقی را رفع ورجوع می کردند پیر مرد جعبه کفش را آوردونزد همسرش برد
    پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده است که همه چیز را در مورد جعبه به شوهرش بگوید.پس از او خواست تا در جعبه را باز کند .وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی ومقداری پول به مبلغ 95 هزار دلار پیدا کرد پیرمرد دراین باره از همسرش سوال نمود.
    پیرزن گفت :هنگامی که ما قول وقرار ازدواج گذاشتیم مادربزرگم به من گفت که راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنید او به من گفت که هروقت از دست توعصبانی شدم ساکت بمانم ویک عروسک ببافم.
    هفت شماره را میگیرم ...

    (ایمان ، عشق ، محبت ، صداقت ، ایثار ، وفاداری ، عدل)

    ... بــــــــــــــــــــوق ...

    شماره مورد نظر در شبکه زندگی انسانها موجود نمی باشد،
    لطفا" مجددا" شماره گیری نفرمایید !


    هفت شماره دیگر

    (دوست ، یار ، همراه ، همراز ، همدل ، غمخوار ، راهنما )... بــــــــــــــــــــوق ...

    مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد !
    .
    .
    .
    .
    باز هم هفت شماره دیگر

    (خدا ، پروردگار ، حق ، رب ، خالق ، معبود ، یکتا)... بــــــــــــــــــــوق ... بــــــــــــــــــــوق ...


    ... لطفا" پس از شنیدن صدای بوق پیغام خود را بگذارید
    ... بــــــــــــــــــــوق ...سلام ... خدای من !اگر پیغاممو دریافت کردین، لطفا" تماس بگیرید، فقط یکبار !
    من خسته شدم از بس شماره گرفتم و هیچکس، هیچ جوابی نداد !
    شماره تماس من :



    (غرور ، نفرت ، حسادت ، حقارت ، حماقت ، حرص ، طمع)
    منتظر تماس شما هستم . انسان !
    نگته بود چی خونده بود ولی اونایی که من شنیدم فقط و فقط هوسه که نامشو به جرأت میذاره عشق
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا