mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • امشب هوا مه گرفته است،مثل دلم،مثل این شب هایم،میان این بودن ها و نبودن هایت فراموش شده ام و باز چشمان به

    فرداهاییست که قرار است بیاد؛که شاید همانی شود که خواسته ام... راستی مهربان چگونه اینقدر صبور شده ای این

    روزها! می خواهم به من هم بگویی ،تا بدانم،بتوانم مثل تو آرام باشم و ساکت، و شاید هم حال این روزهای تو هم خوب

    نباشد، آخر من هر شب تب می کنم،،، اگر امشب پیش من بودی یک دقیقه بیشتر وقت داشتم تا تماشایت کنم،تا با تو نفس

    بکشم،مهم نیست فردا دنیا تمام شود یا نشود،همان یک دقیقه دنیاییست برایم،یا که حتی فردا خورشید طلوع کند یا نکند ؛

    تو طلوع تمام شب هایم هستی،مهم نیست فردا تاریک شود ؛ بدون تو تمام روزهایم سرد و خاموش است،بی تو من به آخر

    دنیایم خواهم رسید...




    غروب كرده اي و من ، به دور، ديده دوختم

    غروب كرده اي و من ، چه ظالمانه سوختم

    غروب كرده اي و من ،درون خود شكسته ام

    به پاي عهدكهنه ات ، هنوز هم نشسته ام!

    غروب كرده اي ولي ، بگو گناه من چه بود؟

    كسي كه بود يارمن ، تمام لحظه ها،كه بود؟

    غروب كرده اي و من ،اسير پرسشي عجيب

    دليل رفتنت چه بود ؟ تو اي مسافر غريب !

    غروب كرده اي و من،چه ناگزير مي زي ام

    درين قمارخانه سوز، فسوس! غرق بازي ام

    غروب كرده اي ولي نخواب درشب سراب

    طلوع كن كنار من ، به قلب مرده ام بتاب...
    تو رفتی





    تو رفتیّ و شکستم من هزاران بار در خود

    ای مسافر !

    ای غروب خاطرات خیس در پاییز ذهن من !

    برو ! پشت سرت من کاسه ای از اشک میریزم ؛

    دعایت میکنم با آنکه در سختیّ این راه دراز بی سرانجام ،

    از من و تنهایی و اشعار غمگینم گذشتی!

    برو ، امّا

    مرا یاد آور آن دم کز تو بگریزند یارانت

    و هرکس با زبان بی زبانی ، سرزنش ها پر کند بر پهن دامانت

    غرورم را به یاد آور

    زمانی که شکستندت به آسانی !

    ببین احساس پرشورم

    در آن ساعت که می دانم سطور دفتر شعر وجودم را ،

    به اشك و آه

    ـ وشايد اندكي حال پشيماني ـ

    میان راه بی پایان هستیّ غبار آلوده می خوانی.

    ****

    خداحافظ! تو ای مضمون اشعارم !

    برای آخرین دیدار تا برگشتنت بیدار بیدارم ...




    تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
    من همه، محو تماشای نگاهت.

    آسمان صاف و شب آرام
    بخت خندان و زمان رام
    خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
    شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب
    شب و صحرا و گل و سنگ
    همه دل داده به آواز شباهنگ

    یادم آید، تو به من گفتی:
    از این عشق حذر کن!
    لحظه‌ای چند بر این آب نظر کن،
    آب، آیینة عشق گذران است،

    تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!

    با تو گفتم:‌ حذر از عشق!؟ ندانم!
    سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
    نتوانم!

    روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،
    چون کبوتر، لب بام تو نشستم
    تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم،

    باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
    تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
    حذر از عشق ندانم، نتوانم!

    اشکی از شاخه فرو ریخت
    مرغ شب، ناله ی تلخی زد و بگریخت

    اشک در چشم تو لرزید،
    ماه بر عشق تو خندید!

    یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم
    پای در دامن اندوه کشیدم.

    رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،

    نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
    بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
    چه کسی باور کرد


    جنگلِ جانِ مرا


    آتشِ عشقِ تو، خاکستر کرد؟






    تمام مزرعه کافر صدایش میزدنند
    گل افتابگردانی را که عاشق باران بود
    چه زود میگذرد لحظه هایمان باهم / دقیقه های خوش و آشناییمان باهم

    / تو رفتی و من این را به چشم خود دیدم / میان فاصله ی ردپایمان باهم /

    تمام فکر مرا این سوال پر میکند که آیا / فرق میکند خدایمان باهم ؟

    / قبول کن پس از آن روز و آخرین دیدار / کمی عوض شده حال و هوایمان باهم

    / برای اینکه بفهمی چه میکشم ای کاش / عوض شود دو سه ثانیه جایمان باهم .
    دل دیوانه...

    دل دیوانه ام هوای مستی کرده است


    هوای تووهوای عاشقی کرده است


    دل دیوانه ام هوای باران کرده است


    هوای باران بوسه هایت..







    دل دیوانه ام هوای تب وتاب کرده است


    هوای تپش برای لبانت...


    هوای آرامش کرده است دلم...


    هوای گریستن درآغوشت...


    دل دیوانه ام هوای جنون کرده است این بار...



    [IMG]



    یارب...یارب...


    پاسخگوباش این بار...


    لحظه ی قشنگ وصال کجاپنهان گشته؟


    درمیان کدامین لحظات؟


    یارب...


    نشانی ازیارطلب میکنم...


    اماافسوس وصدافسوس...


    یارمن هیچ همزادی ندارد...

    [IMG]
    توتنهامال منی!

    آسمان غبطه ام میخورد


    که هم آغوشی چون تودارم


    غبطه ام میخوردکه...


    آغوشش رادردنیاگسترانیده


    ولی اوکه نمیداند


    توتنهامال منی!


    ستارگان غبطه ام میخورند


    هرشب سعی درفریبت دارند


    امامن که خوب میدانم


    توتنهامال منی!









    وقتی ازبرایت مینویسم


    نمیدانم باکدامین قلم نویسم؟


    نمیدانم برکدامین صفحه نوشته ام جاری سازم؟


    آخرمیدانی...


    قلم وکاغذهایم باهم دعوادارند...


    همه میخواهندازبرایت باشند!


    آنهانیزغبطه ام میخورند...


    اماتو...


    تنهامال منی!






    [IMG]
    فرقـے نمـے کند !!


    بگویم و بدانـے …!

    یا …

    نگویم و بدانـے..!

    فاصله دورت نمی کند …!!!

    در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ …!

    جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد.:

    دلــــــــــــــم…..!!!
    غروب افتاب در جاده ای پر از درخت یا در کنار ساحل
    چندان فرقی ندارد
    اخر اسمان نیز مثل من
    دلش گرفته
    نمیدانم تا به کجا پیش خواهم رفت
    نمیدانم تا کجای این دنیا زیستن را تجربه میکنم
    نمیدانم تا به کی منتظر میمانم
    اما میدانم
    پایبند تعهدی که بسته ام میمانم
    و منتظر میشوم
    زمان طعم انتظار را به من چشانده
    میدانم خیلی تلخ هست و خیلی سخت
    اما منتظر میمانم
    در غروب افتاب به این میاندیشم
    فردا را چگونه خواهم گذراند
    اما فردا نیز مثل همین امروز هست
    تا غروب به جاده مینگرم و منتظر میشوم
    تا صدای میشنوم امید پیدا میکنم اما وقتی صدا نزدیک میشود
    ناامید میشوم زمانی همینگونه تجربه کردم حال این تجربه را دوباره تکرار میکنم
    تنها فرقش این هست دیگر خیلی کم به احساساتم و به ایننه نگاه میکنم
    بلکه اینبار به دیواری که به پنجره منتهی میشود مینگرم با کسی دردو دل میکنم که از رگ گردن به من نزدیکتر هست
    گاهی انقدر با صدای بلند و گاهی با صدای بلند ولی بی صدا
    انتظار را میشود دوست داشت وقتی میدانی روزی انتظار تمام میشود
    دل تنگی را دوست میدارم
    شاید بزرگ شدم چون اون منی که میشناختم تو وجودم کمرنگ شده
    شاید اونقدر عذاب کشیدم که اینطوری شدم
    کسی نمیتونه درک کنه دل تنگ ادمی بودن یعنی چه و صبر کردن و وفادار موندن بهش بدون اینکه حتی لحظه ای بهت وفادار باشه
    اما جلوی همه میخندی خودت شاد و بی تفاوت به کسی که دوستش داری نشون میدی
    مثل خودش رفتار میکنی اونقدر تا خودت تنبیه کنی تا از قلبت انتقام بگیری
    اما قشنگترین لحظه اونجایی بود که خودش از رفتارها به سطوح اومد اما متوجه نشد من دقیقا مثل خودش باهاش دارم رفتار میکنم تا شاید درک کنه احساسم روزی که بهم گفت عاشقم شده اولش باور نکردم اما بعد وقتی برای اولین بار جای یک رفتار سرد و بی تفاوت سرم داد زد و تو نگاه سردش خشم دیدم فهمیدم راست میگه میدونم چه احساسی داره اما یجورایی دوباره با کارهاش خاطرات تلخ گذشته برام داره زنده میکنه گاهی با یه رفتار میگم این همون رفتار اون روزش بود یادت میاد و فقط اینبار جای اینکه مثل اون رفتار کنم مثل خودم رفتار میکنم که خوب بلد هست چجوری ادمها دوست داشته باشه و بهشون احترام بذاره اون ادم خیلی عجیب بنظرم میاد چقدر دلم برایش تنگ شده
    به خدا دست خودم نیست اگرمی رنجم

    یا اگر شادی زیبای تو را

    به غم غربت چشمان خودم می بندم...........!

    چه قدر با همه عاشقیم محزونم !

    وبه یاد همه خاطره های گل سرخ

    مثل یک شبنم افتاده به غم مغمومم.!

    بی دلیل ازقفس کهنه شب می ترسم

    بی دلیل از همه تیرگی تلخ غروب

    و چراغی که تورا از شب متروک دلم دور کند

    ...........می ترسم!






    شبی از پشت یک تنهایی غمناک و بارانی

    تو را با لهجه گلهای نبلوفر صدا کردم

    تمام شب برای با طراوت بودن باغ قشنگ ارزوهایت دعا کردم

    پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های ابی احساس

    تو را از بین گلهایی که در تنهاییم رویید با حسرت جدا کردم

    و تو در پاسخ ابی ترین موج تمنای دلم گفتی

    دلم سرگردان و حیران چشمانیست رویایی

    و من تنها برای دیدن ان چشمان

    تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم

    همین بود اخرین حرفت

    و من بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشم هایم را

    به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم

    نمیدانم چرا رفتی؟ نمیدانم چرا؟ شاید خطا کردم

    و تو بی انکه فکر غربت چشمان من باشی

    نمیدانم کجا ؟ تا کی ؟برای چه

    ولی رفتی.....

    و بعد رفتنت باران چه معصومانه میبارید




    بهترین حرفی که بهم زدی یادته؟
    هیچوقت از یادم نمیره
    همیشه توی گوشمه
    تو مگه قلب منی که صدای نفسهات هر جا هستی با منه



    گفتی عشق مثل پروانه است که اگه سفت بگیریش میمیره اگه هم شل بگیری از دستت میپره میره
    من ترسیدم که بمیره شل گرفتم
    بی تو چه کنم؟؟؟؟؟؟
    رفتنت موج غریبی است که دل میشکند



    میدونم مغروری
    هیچگاه به خودت اجازه فرود نمیدی
    پرواز رو دوست داری
    دوست نداری دستمو بگیری یادم بدی چطور میشه پرواز کرد؟





  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا